"نمیدونم چندمین روز از زندگی بیدرد من:
خب حتماً الان میخوای بپرسی این همه وقت کجا بودی و من بهت میگم با هری با هری با هری و باز هم با هری...
انقد با هری بودم که داد همه دراومده.
اما نمیتونم ازش جدا بشم باید هم نتونم چون اون یه فرشته گنده است.
تو این تقریباً شیش ماهی که تو انگلیس بودیم رابطهمون خیلی خیلی جدیتر شده و ما هر دو خوشحالیم و تمام ساعتهای زندگیمون رو به هم اختصاص دادیم که خب این خیلی عالیه و اصلا یه رابطه اوکی باید همین جوری باشه دیگه نه؟
جایی تو این چند ماه نمونده که نرفته باشیم و کسی نیست که نفهمیده باشه چقدر هم رو دوست داریم.
امشبم شب آخریه که توی انگلیس هستیم و قرارِ بریم به فرانسه!
برنامه آلمان کنسل شده و خلاصه که...
یوهوووووو!
یه عالمه جای عاشقانه جدید برای بودن باهم یه عالمه جای مختلف برای بوسیدن هم ما میریم پاریس.
خب نظر هری اینکه اونجا خیلی مزخرف و کلیشهايه ولی من خیلی خوشحالم و خیلی ذوق دارم و اینکه بعدش میریم به ایتالیا یه برنامههایی دارم که هنوز به هری نگفتم اما اگه همه چیز خوب پیش بره سورپرایز خیلی بزرگی براش دارم:)
پ.ن: گوشی هری داره خودش رو میکشه و هری بلند نمیشه تا ورش داره برم ببینم کیه!"
اون تماس لعنتی و شروع اون بازی کثافت چیزی بود که خوشبختی اونها رو به خون کشید.
اون کثافت تقاصش رو میداد.
DU LIEST GERADE
clown[L.S](Completed)
Fanfictionمن خندیدم و تو خندیدی... اما نفهمیدی که من به خاطر این میخندم که سالهاست دیگر گریه را به خاطر ندارم. کتاب دوم Completed Edited