09

170 68 5
                                    

"پاریس:

بعد از رفتن به پوندیزا رابطه‌مون دوباره عادی شده هری کمتر نگران‌ِ و حالش بهترِ و بیشتر به من توجه می‌کنه و راحت‌تر نمایش میره!

انگار همه چی داره به شرایط خوب و عادی برمی‌گرده و منم که دیگه دوباره قرص نمی‌خورم و اونقدرها به همه چیز شک ندارم!

اما چند شبه نخوابیدم!

بازم می‌شینم نگاش میکنم.

اگه اون یه روز ازم خسته بشه...

اگه اون یه روز بره...

من باید یادم باشه که قیافه‌اش چجوری بود.

باید یادم باشه وقتی خواب بود چجوری نفس می‌کشید.

وقتی می‌خندید اول کدوم سمت دهنش بالا می‌رفت.

وقتی...

باز دارم اون کاری که نباید بکنم رو می‌کنم ولی خب دست خودم نیست!

چند وقت دیگه می‌ریم ایتالیا من برای فرار از دست این کارهای دیوانه وارم یه راه حل همیشگی پیدا کردم یه سورپرایز عالی:)

پ.ن: هری استایلز لعنتی می‌دونی که من نمی‌ذارم که تو هرگز این نوشته‌ها رو بخونی اما اگه الان داری اینو می‌بینی باید بهت بگم:
هرولد ادوارد استایلز درمورد تو همه چیز فرق میکنه:)"

می‌دونی لویی ما نقش‌هامون رو اشتباه بازی کردیم. اونی که باید شب‌ها بیدار می‌موند و اون یکی رو تماشا می‌کرد من بودم چون تو حالا کلی وقت برای دیدن هر کار مزخرف و فاکینگ من داری و من دیگه هیچوقت تو رو نمی‌بینم!

clown[L.S](Completed)Where stories live. Discover now