Aery

74 19 0
                                    

بکهیون هیچ ایده ای راجبه این که اون دختر چه کسیه یا اصلا چیه نداشت . چطور ممکن بود کسی تو این قرن بلد نباشه لباس بپوشه؟ حتی اگه از پشت کوه هم اومده باشه بازم لباس پوشیدن کاریه که هر آدمی بسادگی انجامش میده!
سوالات زیادی به مغزش هجوم آورده بودن . اگه اون از اول لخت بوده چطوری خودش رو به اتاقش رسونده اگه نه پس لباساش کجان؟
نمی دونست چی بپرسه . سوالا زیاد بودن و انتخاب اینکه چی به زبون بیاره دشوار . در ضمن اونکه کلا حرف نمی زد ! سوالات قبلیش هم بی جواب مونده بود .
اون یک دختر غریبه بود پس چرا اینقدر آشنا بنظر میومد؟
: اسمت چیه؟
با اینکه میدونست قرار نیست جوابی بگیره با اینحال بهتر بود با چیزی این سکوت خجالت آور رو بشکنه .
: اسم‌نداری؟ میدونی اصلا اسم چیه؟ اسم چیزیه که تو رو باهاش صدا می زنن . تو رو چی باید صدا بزنم؟
دختر بازهم جوابی نداد . فقط به بکهیون خیره شده بود . انگار همه ی چیزی که متوجه می شد حرکت ماهیچه لب های بکهیون بود . چقدر زیبا بودن! کلمات براش مثل قالب های توخالی بودن که وقتی از زبون بکهیون خارج می شدن توشون با اکلیل و ذرات طلا پر می شد . مهم نبود اون چی میگه فقط باید کاری می کرد بکهیون حرف بزنه . ولی چیکار؟
به سمت بکهیون خیز برداشت و دستاش رو دو طرف صورتش قاب کرد. لبهاش به شکل غنچه در اومدن . سرش رو جلوتر برد تا بتونه منبع اون صداهای اکلیلی رو پیدا کنه که با ممانعت بکهیون روبرو شد ‌.
: م م معلومه داری چیکار میکنی؟!! چطور به خودت اجازه میدی که بهم دست بزنی ؟ داره راس راسی باورم میشه که تو یه روانی چیزی هستی !
گونه های بکهیون سرخ شده بودن . نمی دونست چی بگه و اولین چیزیکه به ذهنش اومد این بود که بحث یکطرفه قبلی یعنی انتخاب اسم رو ادامه بده .
: خب من زیاد از اسم ها و ریشه ها و معنی هاشون سر در نمیارم . به طرفدارای گروهی که من توشم اکسوال میگن . ال همون لاوره . تو زبان کره ای زیاد فرقی بین ل و ر نیست پس میشه به اِر تبدیلش کرد و اگرم بخوام یکمی کیوتش کنم اممم ... میشه اِری !
چهره ی بکهیون با گفتن کلمه اِری حالت دوست داشتنی بخودش گرفت درست عین یک بچه ای که تونسته بود به سوال طرح شده توسط معلمش درست جواب بده .
دختر با دیدن قیافه ی کیوت طور بکهیون بعد گفتن کلمه اِری خنده ش گرفت . این کلمه چی بود که باعث شده بود صورت بکهیون تبدیل به یک موچی صورتی رنگ شه؟
: اِاِ پس تو هم خوشت اومد نه؟ متاسفم که معنی عمیق و خاصی نداره و عجیب غریبه ولی خب خود تو هم اینطوری هستی عجیب غریبی و هیچی هم راجبه ت نمی دونم . پس ازین به بعد تو رو اِری صدا می زنم!
بکهیون بعد آخرین جمله ش کمی مکث کرد " ازین به بعد ... " ؟ مگه چقدر قرار بود پیشش بمونه؟ نمی دونست چرا ولی این حس رو داشت که با دادن اسم به اون دختر، سرنوشت مدت بیشتری رو برای موندن اون دوتا کنارهم تعیین کرد . آره بنظر قرار نبود که به این زودیا بره .
همینطور غرق فکر کردن بود که صدای غاروغور شکم فرد مقابلش اون رو بخودش آورد .
: بنظرگرسنته . با اینکه خودت حرف نمی زنی ولی باید از شکمت ممنون باشی که بجای تو اعتراض می کنه! رامیون می خوری ؟ برات می پزم !
به سمت آشپزخونه رفت . خودشم عاشق غذا بود ولی خب این رژیم های لعنتی اجازه ی لذت بردن از غذا رو بهش نمی دادن . پس میتونست به بهونه ی حضور اِری دلی از عزا دربیاره و تازه غذا خوردن با یکی دیگه خیلی بهتر از غذا خوردن تو تنهایی بود .
همزمان که بکهیون مشغول پیدا کردن بسته های نودل توی کشوها بود اری از جاش بلند شد و بطرف پنجره ی اتاق رفت . این عادت پروانه ها بود . اونها هرجا که باشن به طرف نور می رن . اصلا شاید برای همین همیشه دنبال بکهیون بوده . اون عاشق نور بود .
به سمت پنجره رفته و پایین رو نگاه کرد . فاصله ی زیادی از زمین داشت . انگار راس راسی توی بهشت بود! به محیط بیرون نگاهی انداخت . داخل خونه روشن تر از بیرون بود . معلومه که قرار بود اینطوری باشه ؛ اینجا خونه ی بکهیونه!
بعد از گرفتن نگاهش از فضای سفید بیرون به آرومی از پنجره فاصله گرفت و به طرف منبع صدا رفت . پروانه ها به صداها حساسن و بکهیون هم استاد ایجاد سر وصدا ! صدای برخورد ظروف با زمزمه ی شیرین بکهیون درهم آمیخته شده بود و اری رو به سمت آشپزخونه کشوند .
بکهیون با جدیت تمام مشغول آشپزی بود و زیر لب ریتم نامعلومی رو زمزمه می کرد . نگاهش به اری افتاد .
: اوه پس بالاخره چالش مانکنت تموم شد! نیازی نیست کمک کنی من خودم بخوبی از پس کارای آشپزی بر میام ‌‌.
دوباره نگاهش رو به اری که بی حرکت ایستاده بود داد
: البته بنظر هم نمیاد که بخوای کمک کنی!
به ادامه ی کارش مشغول شد و اری در سکوت تماشاش کرد

Butterfly Effect 🦋Where stories live. Discover now