White Hoody

94 22 4
                                    

بکهیون جلوی در خشکش زد . میخواست داد بزنه ولی قادر به تکون دادن کوچک ترین عضله ای از بدنش نبود . یک دختر اونم بدون هیچ لباسی روی تختش با زانوهای بغل کرده نشسته بود. دختره فقط با ترس نگاهش میکرد و اون هم چیزی نمیگفت . عجیب بود . باید یکی از اون دوتا فریاد میزد یا حداقل یکی باید توضیح می داد که اینجا چه خبره . ولی میدونی ، وقتی یعالمه چیز برای گفتن باشه سکوت بهترین واژه برای بیانشونه .
بالاخره صدای باد و طوفان که از پنجره ی باز خودشونو به داخل اتاق پرت میکردن بکهیون رو بخودش آورد .
: تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟ یه منحرفی یا  ساسنگ؟!
ولی دختره معصوم تر ازین لقبها بنظر میومد.
بکهیون نمیدونست داره چی میگه . فقط هرچی به ذهنش میومد رو سریع ادا میکرد .
با لحن حرف زدن بکهیون و تن صدای بالایی که داشت دختر جمع تر شد. ترسید و شروع کرد به گریه کردن .
: چ چرا داری گریه میکنی؟ نمیخوای توضیح بدی؟ لباسات کجان؟!چرا چیزی نپوشیدی؟
بنظر میرسید دختر هیچ واکنشی به سوال های بکهیون نمیده . برای همین بکهیون سعی کرد با لحن آروم تری باهاش حرف بزنه .
: میتونی بفهمی چی میگم؟ تو کره ای هستی؟
موهای کوتاهی داشت ولی موهای جلویی دختره که رو صورتش ریخته بودن اجازه دیده شدن چهره شو نمی دادن .
بکهیون به سمت دیگه ی اتاق رفت و هودی سفید قدیمی که دیگه براش کوچیک میشد رو برداشت بسمت دختر اومد و اون رو روی تخت انداخت .
_ بپوشش . زود باش !
ولی دختر هیچ عکس العملی نشون نداد . فقط با تعجب به هودی سفید رنگ خیره شده بود!
_ نشنیدی؟!گفتم بپوشش!وگرنه زنگ میزنم پلیس!
دختره هودی رو برداشت و اون رو مثل پتو روی خودش انداخت .
_ تو واقعا نمیدونی این چیه؟! ببین اینو اینطوری میپوشن ... .
بکهیون هودی سیاه تنش رو درآورد و اون رو دوباره به آرومی پوشید و سعی کرد به دختر بفهمونه که اینکاریه که الان اون هم باید انجام بده.
دختر شروع به تقلید از بکهیون کرد و اونهم اون هودی رو پوشید .
و حالا هردو بهم زل زده بودن . موهای سیاه دختر و موهای نقره ای بکهیون ، هودی سفید دختر و هودی سیاه بکهیون همه چیز در تضاد بود . بجز یک چیز ، اون دختر یک دختر نبود بلکه همون پروانه ای بود که بکهیون به آرومی جسدش رو با انگشتاش به آغوش کشیده بود...

Butterfly Effect 🦋Where stories live. Discover now