پارت 2

8.4K 980 178
                                    

_چه ایده ی خفنی!

این اولین چیزی بود که بعد از یک ساعت خیره شدن به سقف اتاق به ذهنش رسید.

روی سقف اتاق جیمین یه آسمون نیمه ابری نقاشی شده بود و حس خوبی رو القا میکرد.

نمیدونست چند ساعته ک توی این اتاق زندانی شده ولی از مشاور یونگی برای این حضور بی موقعش ممنون بود.

چون با اومدنش یونگی دستور داد که جیمین از اتاقش بیرون نیاد و یه جوری از دستش خلاص شد.
با یادآوری یونگی شلوارکش رو بالا زد.

جای اون انگشت های فاکی روی رونش کبود شده بود و عجیب بود که جیمین از این لکه ی ارغوانی رنگ خوشش میومد.

با افکار مازوخیسمی و خود آزار گونش درگیر بود که در باز شد و قامت ارباب جدیدش توی چارچوب در پیدا.

_با من بیا.

لحن سردش هر آدمی رو وادار به اطاعت میکرد، چه برسه به جیمین که ذاتا یه بیبی حرف گوش کن بود.

پشت سر یونگی وارد یه اتاق با تم تماما قرمز شد.
فضای اتاق دلهره آور بود و باعث شد جیمین یه کم استرس بگیره.

_امیدوارم از اینجا خوشت بیاد چون شب هات قراره تو این اتاق صبح شه.

یونگی با نیشخند مرموزی گفت و با گرفتن دست جیمین مجبورش کرد روی صندلی کوچیک جلوی آینه بشینه.

با آرامشی که فقط مختص به خودش بود، از توی یکی از کشو یه چوکر چرمی بیرون آورد و به گردن جیمین بست.

روی اون با رنگ طلایی اسم یونگی حک شده بود.
_هیچ وقت اجازه نداری اینو از گردنت باز کنی کیتن.
نفس گرمش روی گردن جیمین پخش میشد و نفسش رو بند می‌آورد.

_فهمیدی بیبی بوی؟

جیمین از توی آینه به چشم های گربه مانند یونگی نگاه کرد.

_بله
دست های قدرتمند یونگی پهلوهاش رو چنگ زد.

_بله چی؟

جیمین برای ناله نکردن به گزیدن لب هاش متوسل شد.

_ب...بله ارباب.

یونگی سرجاش برگشت و مشغول بالا زدن آستین های لباسش شد
_چهار دست و پا روی تخت.
این دستور بعدی بود که جیمین به سرعت انجام داد.

از صداهایی که ایجاد شد فهمید که یونگی دوباره چیزی از توی کشوها برداشت.

پشت جیمین روی تخت نشست و باسن گردش رو از شر اون شلوارک تنگ و باکسر مشکی رنگ خلاص کرد.

دو تا از انگشت هاش رو روی لب های جیمین کشید

_هنر لب هاتو نشونم بده بیبی بوی.

زبون گرم و بازیگوش جیمین دور انگشتاش میچرخید و خیسشون می‌کرد.

انگشت های سرد و مرطوبش این بار سوراخ صورتی جیمین رو لمس کرد.

همون طور که حفره ی کوچیکش رو باز میکرد گازی از باسن سفیدش گرفت.

_آهههه
ناله های ریز جیمین سمفونی نادری بود که میخواست تا ابد و یک روز توی عمارت بی روحش طنین انداز شه.

سردی پلاگ رو که به جای انگشت های یونگی داخلش حس کرد، موهای بدنش سیخ شد.

دم نرمی که از بات پلاگ آویزون بود به رون هاش کشید میشد و باعث میشد قوس بیشتری به کمرش بده.

_میتونی بری کیتن.

گفت و اسپنک محکمی بهش زد.

ناله های اعتراض آمیز جیمین نشون میداد که میخواد ارضا بشه.

_هورنی بیبی! اگه چیزی میخوای باید واسه داشتنش تلاش کنی.

اسپنک دیگه ای بهش زد و از جاش بلند شد.

_تا ده دقیقه ی دیگه سر میز میبینمت... دیر کنی از غذا خبری نیست.
***********
رأس ده دقیقه سر میز و روبه روی یونگی نشسته بود.

صورتش از دردی که پلاگ موقع نشستن بهش وارد میکرد جمع میشد و نیشخند یونگی رو بیشتر میکرد.

واقعا کنجکاو بود که بدونه اون دم بلند و پشمالو رو چطوری توی شلوارک کوتاهش جا داده و انقدر عادی به نظر میاد!

جیمین از دردی که جسم فلزی و حجیم داخلش بهش میداد کلافه بود و میخواست زودتر درش بیاره.

_میشه برم و درش بیارم؟ نشستن باهاش سخته.
زمزمه ی ملتمسش فقط خنده ی یونگی رو عمیق تر کرد.

همون طور که مشغول برش دادن استیک با کارد و چنگال نقره‌ش بود، زیر چشمی نگاش کرد.

_کافیه بهش دست بزنی انوقت تا طلوع آفتاب زیر دستگاه سکس ناله میکنی.

خونسردی ذاتیش یا لحن مصممش، شاید هم دیدن اون دستگاه ترسناک گوشه اتاق قرمز رنگ باعث شد رنگ از صورت جیمین بپره.

یونگی از اذیت کردن این پاپی کوچولو نهایت لذت رو میبرد و تصمیم گرفت تو اولین فرصت از تهیونگ برای این عروسک جدید تشکر کنه.

جیمین غذاش رو نصفه رها کرد و با یه «ممنون» زیر لبی از جاش بلند شد.

_جیمین شی!

جیم با چشم های منتظر بهش نگاه کرد.

_میخوای اون مشکل کوچیکت رو با هم حل کنیم؟!
با خنده ی کنترل شده ای گفت و با کارد تو دستش به عضو برآمده ی جیمین اشاره کرد.

گونه های جیمین سرخ شد.

از ذهنش گذشت :«مرتیکه ی بی حیا جلوی این همه خدمتکار هرچی دلش میخواد میگه».

اخماش رو تو هم کشید و سمت پله ها رفت.

_کجا میری کیتن؟
از فضولی های یونگی حرصش گرفته بود.
_میرم بخوابم ارباب!

کلمات از بین دندون های قفل شدش بیرون میومد.

یونگی گیلاس شرابش رو برداشت و فاصله ی بینشون رو به صفر رسوند.

_ددی صدام کن... بیبی بوی!

لباش سمت لب های خواستنی جیمین میرفت که صدای مزخرف زنگ همه جیز رو خراب کرد.
Yoonmin_area
__________________________________
خبببببب الوعده وفا
گفتم 20تا ووت شد میذارم.

خودتون رو آماده کنین کم کم باید کلی فحش به یونگی بدین.
(بمیرم واسه بچمT_T)
پارت 3 رو بعد از 25 تا ووت میذارم.

Call me daddyWhere stories live. Discover now