پنبه ی آغشته به الکل رو روی دستش فشار داد.
_برگرد خونه جیمین.
جیمین بی توجه به حرفش نی آبمیوه رو به لبش نزدیک کرد.
_بخور دیگه چرا انقدر خودتو لوس میکنی؟! الان غش میکنی منم حوصله ندارم جمعت کنم.
ابروی یونگی بالا پرید.
با انگشت اشاره به پیشونی جیمین کوبید.
_هی بچه حواست باشه کی اینجا ددیِ.
جیمین یه کم از بطری آب معدنیش خورد.
_ددی؟! من اینجا فقط یه پیشی خوابالو میبینم.
اینبار تعجب یونگی جاش رو به اخم عمیقی داد.
از آخرین باری که جیمین اینطوری خطابش کرده بود 5سال میگذشت.
و چقدر دلتنگ اون جیمین قدیمی بود.
همونی که تو چشماش به جای اشک پر از خنده بود.
_جیمین... تو... تو چیزی یادت اومده؟!
جیمین لبخند مغمومی زد.
_شاید...
هوسوک از اتاق بیرون اومد و دستی به موهای آشفتش کشید.
_هیونگ... دکتر گفت فردا شب عمل انجام میشه.
آروم سرش رو تکون داد.
جیمین تازه یادش اومد سه روزه که میرا خونه ی جین هیونگه و قطعا تا الان تمام موهای جیهیون رو کنده.
_گوشیت رو بده میخوام به جین هیونگ زنگ بزنم.
و موبایل یونگی رو ازش گرفت.
مطمئن بود که صحبت کردن با اون موش کوچولو حال جفتشون رو بهتر میکنه.
_آممم... سلام هیونگ، ممنون ما خوبیم. میشه با میرا حرف بزنم؟
گوشی رو روی اسپیکر گذاشت تا یونگ هم بشنوه.
_موچی بد... اینجوری قرار بود مواظبم باشی؟!
+متاسفم سوییتی...من و شوگا خیلی زود برمیگردیم پیشت. لطفا تا اون موقع جین هیونگ و نامجون هیونگ رو اذیت نکن.
میرا غر غر کرد.
_یااا اونی که همش اذیت میکنه و جیغ میکشه جیهیونه!!
اونا همین الان هم میتونستن صدای جیغ های سرسام آور اون بچه رو بشنون.
یونگی گوشی رو گرفت و بعد از اینکه کمی سر به سر میرا گذاشت، ازش خواست تا گوشی رو به جین بده.
جیم کمی ازش فاصله گرفت و کنار هوسوک نشست.
نمیدونست چرا کنار اون هم به اندازه ی وقت هایی که پیش جونگکوکه احساس آرامش میکنه.
_هی... ما... من و تو... قبلا خیلی صمیمی بودیم؟!
هوسوک از گذشتش متنفر بود.
هر جاش رو که نگاه میکرد جز گند کاری هاش چیزی نمیدید؛ تا وقتی که سانی عزیزش وارد زندگیش شد و همه چیز رو عوض کرد.
و البته که وجود سانی رو مدیون جیمین بود.
جیمینی که کم آزارش نداده بود...
_نه...و بابتش متاسفم.
متاسف بود که بیشتر جوونیش رو به جای وقت گذروندن با دوستاش، تو بار های مختلف مشغول مست کردن و به فاک دادن هرزه ها بود.
متاسف بود که سال ها برادر کوچولوش رو تنها گذاشته بود و همیشه باعث سر افکندگیش بود.
_میتونیم از این به بعد باشیم.
جیمین همون جیمین بود.
همون پسر کوچولوی خوش قلبی که جز عشق ورزیدن بلد نبود.
_آره جیمین... میتونیم از این به بعد باشیم.
*********
تند تند رو دست تهیونگ کوبید.
_بزن کنار.
ته محکم روی ترمز زد و اون بلا فاصله پیاده شد.
کنار جدول زانو زد و محتویات معدش رو بالا آورد؛ گرچه بعد از سه بار استفراغ، دیگه چیزی تو معدش نداشت.
تهیونگ با نگرانی کمرش رو ماساژ میداد.
_من که گفتم برگردیم لندن...تو داری خودت رو داغون میکنی.
کوک مثل تموم راه از لندن تا بوسان ترجیح داد سکوت کنه.
بطری رو از دست ته گرفت و چندتا مشت آب به صورتش زد.
اون داشت میرفت تا برادرش رو ببینه.
برادر؟!
چقدر این نسبت براش غریبه بود!!
_به نظرت... هوسوک حاضر میشه منو ببینه؟
تهیونگ دنده رو عوض کرد و با سرعت بیشتری روند.
_هرجوری به قضیه نگاه کنی اونی که باید شاکی باشه تویی!
دست سرد کوکی رو بین دستاش گرفت و آروم بوسید.
_مهم نیست چی بشه... من پیشتم.
شنیدن همین چندتا کلمه ی ساده از زبون تهیونگ برای آروم کردن ذهن بهم ریخته ی کوک کافی بود.
خودش رو بالا کشید و گوشه لبش رو بوسید.
*******
با دیدن جونگو و تهیونگ که با قدم های مردد به سمتشون میومدن، از جاش بلند شد.
جیمین زودتر طرفشون رفت و کوکی رو به آغوش کشید.
اون اما توان راه رفتن هم نداشت.
انگار پاهاش به زمین چسبیده بود و فقط میتونست به اخم های وحشتناک بین ابرو های ته خیره شه.
از آخرین باری که دیده بودش چندسال میگذشت؟!
جونگکوک اون رو میبخشید؟؟
احتمالش کم بود چون حتی از نگاه کردن به چشم های هوسوک هم طفره میرفت.
تو مغزش دنبال کلمات میگشت تا یه چیزی بگه که یونگی هراسون از اتاق بیرون اومد و سمت ایستگاه پرستاری دوید.
_قلبش نمیزنه... اون خط لعنتی دیگه بالا پایین نمیشه... خواهرم قلبش نمیزنه.
هوسوک نفهمید چطوری خودش رو به اتاق «503»رسوند و اون جسم بی جون رو بین دستاش گرفت.
_سا... سانی...!
کمی تکونش داد.
_سانی پاشو...یونگی هیونگ اومده تا تورو ببینه.
قطرات اشکش لب های خشک سانی رو تر میکرد و بوق های ممتد اون دستگاه کذایی باعث میشد چشماش سیاهی بره.
_تو حق نداری... حق نداری همینجوری منو بذاری و بری.
پرستاری که تازه وارد اتاق شده بود، شونه های هوسوک رو گرفت و مجبورش کرد که از اتاق بره بیرون.
زانو هاش تحمل وزنش رو نداشتن و سوک خبلی زود روی زمین افتاد.
اون دختر تنها بهانه ی نفس کشیدنش بود.
حتی فکر نبودنش هوسوک رو تا مرز جنون میکشید.
گرمای دستی رو روی شونش حس کرد.
_ب... بهتره بلند شی... هیونگ.
هیونگ صدا شدن از جانب کوک شاید بهترین قسمت این اتفاق بود.@Yoonmin_Area
ESTÁS LEYENDO
Call me daddy
Romance🔞🔞 Couple : Yoonmin,Namjin, Vkook Gener : Smut, Harsh, Romance [ Completed] ; [ پایان یافته] یونگی: میدونی چیه جیم؟! تو باید درد بکشی وقتی صورت خیس از اشکت رو میبینم خشم و نفرتم کمتر میشه فرار؟! بچه تو نمیتونی از فرشته ی مرگ فرار کنی!