پارت 8

6.1K 691 173
                                    

هراسون تو درگاه در قرار گرفت.

جیم به شدت میلرزید.

مردمک چشماش بالا رفته و از دهنش کف سفید می ریخت.
_بیا اینجا نگهش دار.

فریاد جین اونو به خودش آورد.
گیج جلو اومد و به جین نگاه کرد.

_چرا همینجوری نگاه میکنی؟؟! میگم نگهش دار.
جین دوباره داد زد و هوای داخل سرنگ رو گرفت.
دست های سردش آروم روی بازوی های نحیف جیمین نشست و محکم فشارش داد تا لرزشش رو مهار کنه.

آره یونگی از زجر کشیدن جیمین لذت میبرد ولی نمیفهمید چرا الان قلبش از درد و نگرانی لبریزه.

چند دقیقه بعد از اینکه محتویات سرنگ توی رگ های جیم تزریق شد، بدنش آروم گرفت.

هق هق ضعیفی نظر یون رو جلب کرد.

چرخید و تو کنج ترین بخش اتاق، میرا رو دید که با چشم های ترسیده و اشکبار نگاهش میکرد.

لعنت!

چجوری اون بچه رو فراموش کرده بود؟!
با احتیاط بغلش کرد و  با قدم های بلند از اتاق خارج شد.

_فسقلی گشنت نیست؟
و سعی کرد یادش بیاد آجوما آب‌نبات ها رو کجا میذاره.

میرا که سرشو رو شونه ی امن شوگاش گذاشته بود، انگشت شصتش رو از دهنش بیرون آورد
_موچی چرا اونجوری شد؟

حوصله ی گشتن تمام کابینت ها رو نداشت و به جای آب‌نبات،
یه قوطی نوشابه ی انرژی زا به دست میرا داد و روی کانتر نشوندش.

_تشنج کرده خوب میشه.

دخترک نه از حرف های مرد چیزی میفهمید و نه از قوطی سیاه تو دستش سر در می‌آورد.

_این چیه دیگه؟
با چشم های ریزی که حاکی از کنجکاویش بود گفت.

شوگا در قوطی رو باز کرد و خودش کمی ازش نوشید.

_یه چیز خوشمزه... بخور حسابی شارژ میشی.
میرا پیش خودش فکر کرد شارژ شدن یعنی مثل تبلتش خودش رو بزنه به پریز برق؟؟
یا تو این قوطی برق هست؟!

قوطی رو سمت لباش برد که یه نفر به سرعت اونو از دستش کشید.

_مرتیکه ی احمق آخه کی به بچه نوشابه انرژی زا میده؟؟

جین گفت و ضربه ای حواله ی گردن یونگی کرد.

_نههه بدششش شوگا گفت شارژ میشم.

میرا سعی کرد نوشیدنیش رو پس بگیره.
_شوگا خیلی غلط کرد. این برات خوب نیست عزیزم بذار برات آب پرتقال بیارم.

و یه لیوان آب پرتقال از یخچال برداشت و تو دست های دختر گذاشت.

_موچی حالش خوبه؟
میرا پرسید و با چشم های گردش به جین خیر شد.
_آره عزیزم خوبه...فردا صبح بهتر میشه.

Call me daddyWhere stories live. Discover now