پارت3

7.9K 871 156
                                    

*یک روز قبل *
لندن
کوک زیپ آخرین چمدون رو هم بست و پشت در گذاشت.

_چی شد که تصمیم گرفتی تعطیلات رو بریم سئول؟!

تهیونگ یکی از دست هاش رو دور کمر بانیش انداخت و مجبورش کرد که روی پاش بشینه
_دلم برای هیونگم تنگ شده.

البته که جونگکوک باور نکرد!

توی چشم های موربش هرچیزی رو میشد دید به جز دلتنگی برای دوست قدیمیش.

_اما به نظرم میخوای نتیجه ی شاهکارت رو ببینی!
ته اونو بیشتر به خودش فشرد.

تو این چند روز به تموم کائنات قسم خورده بود که واقعا قصد نداشته سر جیمین رو کلاه بذاره؛ وگرنه تمام شرایط رو توی قرارداد ذکر نمیکرد.

_چطوره قبل از رفتن یه عینک برای هیونگ احمقت بگیریم تا دیگه بخاطر حماقت هاش منو توبیخ نکنی.

کوک لب های فریبنده ی دوست پسرش رو مکید و زبونش روی خط فک برجسته‌ش کشید.
این ترفند همیشگیش بود برای اینکه نشون بده چقدر به ددیش نیاز داره.

ته به ساعت رولکسش نگاه کرد.
_متاسفم بیبی بانی ولی دیرمون شده... چطوره یه جای بهتر انجامش بدیم؟!
****************
باز کردن در توسط خدمتکار مصادف شد با ورود پر سر و صدای تهیونگ.

_اون پیرمرد غرغرو کجاست؟؟

یونگی نتونست جلوی خندش رو بگیره.
هرکاری میکرد بازم جای اون احمق پر سر و صدا تو خونش خالی بود.

_دوستات اومدن دیدنت.

تو چند اینچی لب های جیمین زمزمه کرد و سمت مهمون هاش رفت.

قبل از بغل کردن تهیونگ به دکمه های پیرهنش که نامرتب بسته شده بودن و زیپ نیمه بازش، اشاره کرد.

_هنوز این عادت زشتت رو ترک نکردی؟!

نیشخندش باعث خنده ی تهیونگ شد
_باور کن هیونگ تو هواپیما مزه‌ش بیشتره!

کوک بعد از سلام کوتاهی که به یونگی داد طرف جیمین رفت تا بغلش کنه؛ اما توقع اخم و کنار کشیدن از طرف هیونگش رو نداشت.

آغوشی که برای جیمین باز کرده بود تو هوا خشک شد.
_چیه اومدین بدبختیم رو ببین؟! یا شاید هم یه برنامه ی جدید
برام دارین!

حرف های نیش دار و تند جیمین باعث هجوم اشک به چشم های درشت جونگکوک شد.

تهیونگ لرزش لب های بیبی‌ش رو از این فاصله هم تشخیص داد و وای به حال کسی که مسبب لرزش اون لب ها بود!!
ته آدم بیخیال و خوش گذرونی بود که تنها مرز زندگیش جونگوکیش بود.

یقه ی جیمین رو گرفت و با شدت به میز ناهارخوری چوبی کوبید.

ناله ی دردمند جیم توی گلوش خفه شد تا ضعیف به نظر نیاد.

Call me daddyWhere stories live. Discover now