پارت 1

11.7K 1.1K 238
                                    

با چشم های گرد شده از ترس و تعجب به داخل عمارت مین خیره شده بود.

فضای نیمه تاریک و دکوراسیون تیره رنگ خونه، باعث شده بود دلگیر تر و ترسناک تر بشه.

_اگه دید زدنت تموم شد به کارمون برسیم.
با وحشت سمت صدا چرخید.

مردی با کت و شلوار مارک و خوش دوخت مشکی و پیرهن همرنگش و پوستی به سفیدی مهتاب_ که اونو بیشتر شبیه لرد های خون آشام میکرد_روبه روش ایستاده بود.

صاف ایستاد و دستش رو با  خوش رویی سمت مرد دراز کرد: پارک جیمین هستم.

یونگی دستش رو بی توجه به جیمین توی جیبش فرو کرد: اینجا چی میخوای...پارک جیمین؟
جیمین دست خشک شدش رو پایین آورد.

غرور و بی تفاوتی بیش از حد مرد اعتماد به نفسش رو از بین میبرد.

جیمین:اممم...راستش آقای کیم گفتن که شما به حسابدار احتیاج دارین و خب منم اومدم.

یونگی با تمسخر خندید و یه تای ابروش رو بالا انداخت :حسابدار؟! اون بهت گفته قراره حسابدار باشی؟!

به سمت پله های دورانی راه افتاد: خیلی خب حسابدار پارک بیا تا اتاقت رو نشونت بدم.
و دوباره خندید.

جیمین همونطور که پشت سرش از پله ها بالا میرفت فکر کرد که وجود یه حسابدار تو خونه واقعا هم خنده داره!

ولی رئیس کیم دقیقا گفت که اون یه حسابدار میخواد و چون کارهای شرکت رو تو خونه انجام میده ترجیح میده حسابدار هم تو خونه باشه.

در قهوه‌ای و بزرگی رو باز کرد: خب جیمی اینم اتاقت؛ وسایلت رو بذار و 3دقیقه دیگه توی سالن پایین باش.

بعد با قدم های آهسته  ازش دور شد.
جیمین به سختی چمدونش رو روی زمین گذاشت و تصمیم گرفت دوش بگیره.

فاصله ی طولانی لندن تا سئول ماهیچه های ظریفش رو حسابی خسته کرده بود.
لباس هاش رو در آورد و توی سبد رخت چرک ها انداخت

توی وان آب گرم نشست و کوچک ترین اهمیتی به اولتیماتومی که یونگی داده بود، نکرد.

*********
روی مبل چرم زرشکیش لم داد و با تهیونگ تماس گرفت.

به محض وصل شدن ارتباط صدای شاد دوستش تو گوشی پیچید: بگو که عاشق اون عروسک خوشگلم شدی.

گوشه لبش بالا رفت : عوضی تو بهش گفتی قراره حسابدار باشه؟

تهیونگ قهقهه زد: و اون بچه هم باور کرد. وای یونگی نمیدونی چقدر ساده‌س!

خدمتکار شیشه ی تکیلا و جامش رو روی میز گذاشت و بعد از تعظیم کوتاهی رفت.

کمی از مایع درون جام رو مزه کرد: برام مهم نیست فقط میخوام بیبی خوبی باشه.

Call me daddyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora