پارت 5

6.8K 780 123
                                    

لوستر های بزرگی که چشم ها رو به خودش خیره میکرد.
سالن پوشیده شده از مرمر و مجسمه ی الهه های باستانی متعلق به دوران رنسانس.
دیزاین یونانی و زیبای ساختمون.
جام هایی که هر ثانیه پر و خالی میشدن.

مهمون هایی که یا در حال خنده های مستانه بودن یا سعی میکردن برای رقص پارتنر جدیدی پیدا کنند.

یونگی ترجیح میداد سه نفری تو سالن میشستن و با یه بطری شامپاین فرانسوی، افتتاحيه ی شعبه ی جدید رو جشن میگرفتن.

«سه نفری؟؟ پس جیمین چی؟!»

ناخودآگاه سرشو تکون داد تا از شر این افکار خلاص شه.

نه جیمین جایی تو زندگیش نداشت...

اون فقط یه عروسک جدید بود واسه خالی کردن نیازهاش.
عروسکی که با بقیه فرق داشت... این یکی فقط باید زجر میکشید؛ اونقدر که حسابش صاف شه.

_نگاش کن انگار از توی قصه های پریان اومده!

+انگار از روی پرتره ی یکی از خدایان نقاشی شده.

پچ پچ های بلند دختر های اطرافش، کنجکاوش کرد که سرشو واسه دیدن اون الهه ی زیبایی که اینجوری ازش تعریف میکردند، بالا بگیره.

و حقیقتا تموم اون تعریف ها برازندش بود.

تو اون کت و شلوار مشکی
پیرهن سفیدی که تشخیصش از پوست گردن بلوریش مشکل بود
موهای کاراملی، و در آخر لنز های آبی که الهه بودنش رو کامل میکرد، زیبا ترین اثر خلقت بود.

دخترها درست میگفتن اون از توی قصه های پریان اومده بود.
یونگی وقتی به خودش اومد که جیمین تو چند قدمیش ایستاده بود و معنیش این بود که خیلی وقته بهش خیره شده.

جیم بدون کوچک ترین توجهی از کنارش رد و تو آغوش باز شده ی جونگکوک فرو رفت.

«یونگی تو فقط ازش متنفری... به‌اندازه ی تموم اون روزهایی که صدای گریه های مامان رو شنیدی ازش متنفری.
به اندازه ی تمام اون روز هایی که سانی حق زندگی داشت ولی ازش گرفته شد.»

سعی میکرد شعله های نفرتش رو روشن نگه داره یا شاید هم شعله های عشقی که سعی در کتمانش داشت.

_یعنی باور کنم مین یونگی مبهوت زیباییم شده؟!
جیمین با دلبرانه ترین لحنی که بلد بود گفت و گیلاس مارتینی‌ش رو به جام شامپاین یونگی زد.

_بیشتر داشتم تصور می‌کردم با همین میکاپ وقتی زیرم ناله میکنی چه شکلی میشی.

کمی سرش رو کج کرد تا به گوش جیمین نزدیک شه.
_یادت که نرفته تو فقط یه همخوابی.
لازم بود همیشه حال خوب جیمین رو خراب کنه؟!
_نمیدونم چه گناهی مرتکب شدم که تو مجازاتشی.
از حرصی که می‌خورد گونه های لطیفش به سرخی میزد.
_نمیدونی؟!

Call me daddyWo Geschichten leben. Entdecke jetzt