غریبه ی آشنا 01

208 26 12
                                    

در زمان های قدیم جایی که رعیت ها و اشراف از هم جدا شده بودند، پیشگوی اعظم نیمه شب زمانی که ماه به زیباترین و درخشان ترین صورت خودش دراومده بود رویایی دنباله دار دید که هر رویا کامل کننده ی رویای شب پیشین بود.




در خواب چهار سرزمین با چهار نعمت الهی دید که توسط چهار پادشاه کنترل میشدند اما نتونست واضح چهار نعمت الهی رو ببینه پس شروع به فرضیه ساختن کرد.




وقتی بعد از دیدن اولین رویا از جاش بلند شد به شدت سردش شده بود پس گمان کرد نعمت الهی اول باده. دومین رویا باعث شد بدنش کرخت و سفت بشه مثل قلوه سنگی سفت پس دومین نعمت رو خاک در نظر گرفت و رویای شب بعد تمام تنش رو از عرق خیس کرد و پی برد نعمت بعدی آبه. آخرین شب و آخرین رویایی که دید بدنش رو مثل اینکه داخل جهنم درحال سوختن باشه سوزوند و حتی آب هم نتونست حرارتش رو کم کنه پس عنصر چهارم رو آتش در نظر گرفت.



چهار رویای چهار شب رو مانند پازل کنار هم گذاشت و تعبیر کرد. تعبیری که بدنش رو میلرزوند و استخوان هاش رو خورد میکرد. تعبیری ترسناک و وسوسه انگیز.




تمام مردم سرزمین و پادشاهش رو فراخوند تا بهشون هشدار و اطلاع بده.




"به گوش باشید که به زودی سرزمین پهناورمون دچار طلسم و نفرینی بزرگ از طرف شیطان خواهد شد. زمین تکه تکه میشه و به چهار قسمت تبدیل میشه، چهار حکمران بر روی زمین خواهند بود و طلسمی باعث میشه که چهار نعمت بزرگ الهی جانی در وجودشون پیدا بشه و در بدن چهار حکمران رخنه کنند. جنگی بزرگ رخ خواهد داد و بشر بهم دیگه رحم نخواهند کرد. مادران فرزندان خودشون رو رها خواهند کرد و فرزندان برای انتقام خواهند برگشت. آب و آتش مقابل هم قرار میگیرند و مردم در آتش طمع و قدرت خواهند مرد، آتش بر روی آب شناور خواهد بود و این پایان ما خواهد بود"




حاضران از ترس روی زمین افتادند و پیشگو رو التماس کردند تا چاره ای بیندیشه و راه رهایی پیدا کنه. مادران فرزندان خودشون رو به آغوش فشردند و با دست دیگرشون به زمین چنگ زدند.




حتی پادشاه هم نگران بود و از ترس ایستاده بود و منتظر بود تا پیشگو حرفش رو تموم کنه. پیشگو دو دستش رو که در دست راستش عصایی از چوپ بید مجنون بود رو بالا برد و مردم از حرف و ناله دست کشیدند و به گریه بسنده کردند.




با بلندترین صدایی که داشت گفت




"تنها راه نجات پیوندی بین آب و آتش و پیوندی بین خاک و باد خواهد بود"




پیشگو با گفتن آخرین جمله جانش از بدنش خارج شد و مردم رو با نفرین و طلسمی که گفته بود رها کرد.




ترس زیاد باعث شد مردم حرف پیشگو رو بعد از چند سال نپذیرند و اتهام دیوانه بودن به پیشگو بدند اما همونجور که جوی از بالا به پایین در حال خروشه حرف های پیشگو هم به حقیقت پیوست.

The lost king S01Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt