غریبه ی آشنا 04

66 18 1
                                    

مینهو دوباره حالات پادشاه جوان رو داخل ذهنش بررسی کرد. قبلا هم چنین رفتاری رو دیده بود.



چند سال قبل وقتی به دختر پونزده ساله ای که روی زمین سرد بیرون نشسته بود دست زد تا بخواد کمکش کنه دختر شروع به لرزیدن و نفس نفس زدن کرده بود و حتی بالا آورده بود.



یعنی ممکن بود پادشاه هم همون مشکل دختری که چند سال قبل دیده بود رو داشته باشه؟ اما اگه واقعا مشکل تمین و اون دختری که مینهو در نظر داشت یکی بود مینهو ضربه ی بزرگی رو به تمین زده بود.



با اینحال چیزی راجب تمین عجیب بود. اون قبلا هم با مینهو تماس فیزیکی داشت. درست زمانی که برای رقص دستش رو میگرفت و باهاش هم قدم میشد هیچ کدوم از این واکنشا رو نداشت. حتی وقتی اونیو هم بهش دست زد تمین حالش بدتر نشد.



شاید تمین به اونیو اعتماد داره اما مینهو چی؟ مسلما اونیو بیشتر از یه محافظ و یا رئیس محافظین ساده بود. مینهو موهاش رو چنگ زد و بیشتر فکر کرد که ناگهان چیزی به فکرش رسید. شاید درون سالن رقص تمین برای مدت کوتاهی به مینهو اعتماد کرده باشه. اما برای چی؟ به خاطر حرفاش؟ چهره اش؟ چشم هاش؟ و یا جسور بودنش؟



′برای چی به رعیت پستی مثل من برای چند دقیقه اعتماد کردی، چرا؟′



"شما نمیتونید وارد بشید عالیجناب"



"فقط چند دقیقه طول میکشه"



صدای مکالمه ی نگهبان با شخصی رشته ی افکارش رو پاره کرد و کمی بعد مردی با لباس سلطنتی وارد شد. لباس ابریشمی بنفشش با نخ طلایی که دور دوزی شده بود نشون میداد که باید از اشراف و حتی بالاتر، یک پادشاه باشه.



مینهو بدون اینکه از جاش بلند بشه به مرد روبه روش نگاه کرد که مرد گفت



"تو واقعا کی هستی پسر؟ "



مینهو سعی کرد به چشم های مرد روبه روش خیره بشه اما به خاطر تاریکی چیزی جز لباسش رو نمیتونست ببینه پس گفت



"فکر میکنم لازم باشه اول شما خودتون رو معرفی کنید عالیجناب"



فرد ناشناس روی زمین نشست ولی نه طوری که لباسش خاکی بشه و بدنش روی زمین قرار بگیره. حالا مینهو میتونست لبخند کجی که زده بود رو ببینه. نیمه ی بالایی صورتش به خاطر تاریکی معلوم نبود و مینهو هیچ ذهنیتی از کسی که جلوش بود نداشت.



"میتونم به راحتی از اینجا بیرون بیارمت ولی به یه شرط..."



مینهو سریعتر حرفش رو قطع کرد



"از اینجا برید وگرنه نگهبان رو خبر میکنم"



شخص با نیشخند بلند شد و قبل از رفتن گفت



"تصمیم درستی نگرفتی پسر، اگه با من راه میومدی میتونستی از یه رعیت پست به یه اشراف زاده تغییر پیدا کنی"

The lost king S01Onde histórias criam vida. Descubra agora