part 15

740 82 14
                                    

تو حتی پدر خودتم کشتی و حدس بزن چی؟ من اینجام تا بفرستمت جهنم هم تورو هم افرادتو

چانیول از جاش پاشد و خنده عصبی کرد

+پدر؟ ... تو به اون عوضی میگی پدر؟ حیف که نمیتونم بکشمت وگرنه حتی توروهم میکشتمت دیگه حوصله شر و وراتو ندارم، چیه میخوای بگی من زندگی تورو نابود کردم؟ خب اره حقیقته محضه پس قبولش کن

فیبی عصبی تکونی خورد اما زنجیر دستاش مانع حرکتش شد که باعث شد چانیول دوباره بخنده و از در بره بیرون

**************

کیف چرمیشو زمین گذاشت و به در خیره شد استرس داشت اما بالاخره زنگ درو فشرد بعد از چند دقیقه با قیافه ای که شبا ارزوشو میکرد روبه‌رو شد؛ فلیشا!

فلیشا سرش پایین بود و از پایین به بالا طرف مقابلشو برانداز کرد وقتی به صورتش رسید ناخوداگاه چشماش پر از اشک شد بی حرکت از اجزای صورت همدیگه لذت میبردن که این بی حرکتی رو فلیشا شکوند و نامجون رو توی آغوش کشید اشک هاش میریختن و زبونش بند اومده بود از طرفی نامجون کمر فلیشا رو میفشرد و و همراهش بغض مردونه اش رو قورت میداد فلیشا از بغلش بیرون اومد و لبای نامجون رو چشید و حلقه ی دستش که دور گردن نامجون بود رو سفت تر کرد نامجون همراهیش کرد و کمرشو نوازش میکرد بعد از دوسال دوری حس شیرینی بود همراه با مزه ی شوری که اشک هاشون داشت

***************

اشک هاشو پاک کرد و سعی کرد تمرکز کنه هرچی نباشه بیست و چهارساعت فرصت برای خداحافظی بهتر از ترک یهویی بود دندون های نیششو توی مچ دستش فرو کرد که باعث شد غرق خون شه، مچشو روی لبای نرم تهیونگ گذاشت وقتی به اندازه کافی خونشو بهش داد دستشو کنار اورد و موهای تهیونگ رو نوازش کرد و همراه اشک های که میریخت بوسه ای کوچیک روی لبش گذاشت.

_بهت قول میدم! قول میدم نزارم اینطوری از پیشم بری، تهیونگ من همرو از دست دادم دیگه نمیتونم، نمیخوام که توروهم از دست بدم بعد از دوسال دوری تونستم لباتو بچشم ولی تو چیکار کردی، توهم داری مثله بقیه ولم میکنی، قول میدم بعد از اینکه خوب شدی فراموش کنم که چیم قول میدم یه زندگی عادی و پراز ارامشو تقدیمت کنم فقط بهم یه فرصت بده خواهش میکنم.

پتو رو کشید روش، سمت میز رفت و خودکارو دستش گرفت و روی کاغذ یادداشتی نوشت

"هرکاری میکنی خون نخور"

و یاداشت رو کنار تخت گذاشت توی ایینه ی قدی نگاهی به لباساش انداخت یه جاهایی از لباس پاره شده بود و کاملا خاکی و پراز خون بود لباساشو دراورد و رفت تو حموم خون هایی که رو بدنش بود رو به سرعت شست وقتی برای هدر دادن نداشت از حموم بیرون اومد و دم دستی ترین لباسشو پوشید و سمت تهیونگ رفت و پیشونیشو بوسید و دستی توی موهاش کشید

ENEMYS: BOOK 1;(The Enemy Of My Enemy Is My Friend)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant