🥀 Black Rainbow 03 _ خون

126 46 4
                                    

گردن بکهیون چرخید و زودتر از انچه که ممکن بود چهره پیر شده برادر مادرش را تشخیص داد.
ایستاد و وقتی اولین مشت غیر منصفانه او به صورتش کوبیده شد هیچ دفاعی از خودش نکرد.
روی قبر مادرش افتاد، دست هایش ناخودگاه صورت دردناکش را لمس کرد و از خون تازه لب پاره شده اش خیس شد.

میخواست بایستد و از جرئت ش بگوید، از اخرین سوال مادر که هیچ وقت جوابش را نداده بود حرف بزند و بگوید اجازه دارد که به دیدن مادر مرده اش بیاید.
اما پاهایش به زمین چسبسده بودند، انگار نیرویی بدنش را میکشید و همان جا نگه میداشت.
چانیول یه سرعت جلو آمد و مشت پیر مرد را گرفت. مانند او بلند گفت:« به چه حقی میزنیش؟»
مرد چانیول را عقب هل داد:« دست کثیف
ت رو به من نزن»
قامت بلند او با همین یک جمله مانند کسی که شکست خورده باشد خمیده شد.

وقتی مشت پیر مرد به شکمش خورد و عقب پرت شد‌، میتوانست در لحظه بایستد و متقابلا با یک ضربه او را به زمین بیندازد.
اما بکهیون را از گوشه چشم اش دید که خیره به دایی بزرگش، به کسی که هم خون خودش بود‌‌، اشک میریخت.
چانیول نمیدانست از بین کبودی و‌ خون روی لبش یا اشک ریختنش کدام یک بیشتر میتواند خشمگین ش کند.
اما مشت دوم خیلی زودتر همراه با فریاد پیر مرد به صورتش خورد:« شما عوضیای همجنسباز کثیف... خواهر منو کشتین »

به قتل متهم شدن میتواند یک نفر را در بدترین شرایط غیر عادلانه بکشد.
اما وقتی در برابر خود شخصی که مرده بود این حرف به زبان می امد، وقتی پسرش بر روی قبر همان مادر افتاده بود و طوری نمیتوانست به دفاع از مردی که دوستش داشت بلند شود که انگار بازوهای مادر دورش حلقه شده و نگه ش داشته بود، این اتهام میتوانست واقعا او را تبدیل یه قاتل کند.
دستش را ستون کرد و بلند شد، با دو قدم خودش را جلوی چانیول رساند.
تمام قدرتش را به کار گرفت که صاف بایستد:« امروز سالگرد مرگشه.. چرا نباید میومدم؟ »

پیرمرد نگاهی طولانی به بکهیون کرد، برایش باور پذیر نبود که چنین سوالی مطرح شود.
از نظر او جرم واضح و خطا آشکار بود.
حتی اعتراض داشت که چطور این دو نفر به راحتی در کنار هم زندگی میکنند و کسی مانع شان نمیشود.
زندگی مشترک دو مرد با هم، طبق اعتقادات او چیزی همرده با تجاوز به کودکان و تن فروشی زنان بود. جزایش زندان بود و نمیدانست خواهرزاده اش چرا تا این لحظه به طور قانونی مجرم شناخته نشده.

دستش را دراز کرد و یقه او را گرفت، لحنش تهدید آمیز بود:« میخوای ادای یه پسر خوب رو در بیاری؟ میخوای تظاهر کنی فراموش کردی که چطور با این کارت همه خانواده رو شرمنده کردی؟ این زن سال ها تو و برادرت رو بدون پدر به سختی بزرگ کرد، تمام جوونیش رو برای شما صرف کرد و بعد تو حرومزاده اینجوری تبدیل به یه آدم‌ پست شدی!.. »
بغض به گلوی بکهیون چنگ انداخت، میخواست دست های دایی اش را کنار بزند، به سمت چانیول برود و گوش های او را بگیرد تا این حرف ها را نشنود.
اما چانیول درست کنارش ایستاده بود و از چشمش چیزی قطره قطره روی آستین لباسش میچکید.

Black RainbowOù les histoires vivent. Découvrez maintenant