روز سی یکم دسامبر بود شب قبل از سال نو !
نامجون و جین ، جشنی برای سال نو گرفته بودند و همه دوستاشون رو دعوت کرده بودند با توجه به شغل نامجون دوستای زیادی نداشت ولی برعکس اون جین ، مرد جذابش ، واقعا اجتماعی بود و با همه دوست میشد.
یونگی کنار جین و نامجون بود و در حال صحبت باهاشون بود دور و ور ساعت ده شب بود که به سمت اتاق مهمون رفت که از برخورد با کسایی که دلش نمیخواست باهاشون هم کلام بشه فرار کنه.
خوشبختانه اونجا یه تلویزیون وجود داشت هر چند که چیز خاصی رو نمیخواست ببینه ولی همین براش کافی بود که حوصلهاش سر نره.
یونگی داشت با بطری آبجوی توی دستش ور میرفت که ناگهان در اتاق باز شد و مرد آشنایی با موهای قرمز وارد شد و تلپی روی تخت افتاد، اولش حتی متوجه یونگی هم نشد شاید به خاطر مقدار الکلی بود که مصرف کرده بود ولی وقتی نگاهش بهش افتاد چشماش گرد شد و سریعا روی تخت نشست.
"اوه ... اوه من ... من معذرت ... میخوام ... " بیشتر از این که حرف بزنه سکسکه کرده بود.
" تو مستی؟ " یونگی ازش پرسید .
هوسوک از خجالت صورتش رو پوشوند و گفت " خب ... ممکنه یه ذره مست باشم ..." از لای انگشتاش یواشکی نگاهش کرد و دوباره صورتش رو پوشوند.
یونگی آهی کشید و " مستی دیگه ! تو همون گلفروشهای دیگه ، درسته؟ "
هوسوک با لبخند درخشانش تایید کرد و " اره و تو میتونی منو هوسوک یا هوبی صدا کنی. " چشمکی زد و یه ذره فکر کرد و گفت " صبر کن ببینم فکر کنم قبلا همین جمله رو بهت گفته بودم " و حالت متفکری به چهرهاش داد و انگشتش رو روی چونهاش گذاشت.
یونگی فقط به مرد مست رو به روش خیره شده بود و با خودش فکر میکرد که چقدر کیوت به نظر میرسه. سریعا از افکارش بیرون اومد و هوسوک رو مجبور کرد یکم دراز بکشه تا بره براش از طبقه پایین یکم آب بیاره تا حالش بهتر بشه. گرچه واقعا دلش نمیخواست با کسایی که اون پایین بودن رو به رو بشه ولی برای کمک به هوسوک چیز بهتری به ذهنش نمیرسید.
" صبر کن "هوسوک در حالی که یونگی تقریبا در رو باز کرده بود گفت.
" چی شده؟ "
" من... "
" تو چی؟ "
" من یه ذره ... "
" فقط بگو چی میخوای دیگه "
" آممم ... خب من یه ذره مرغ سرخ شده میخوام "
یونگی یه بار پلک زد ، دو بار ، سه بار و بالاخره به خودش اومد و پرسید " فقط همین؟ "
هوسوک لبخند دندون نمایی زد و گفت " آره ، واقعا هوس مرغ سرخ شده کرده "
یونگی آهی کشید "اوکی ، یه نگاهی میندازم ببینم پایین چیزی از مرغ سرخ شده باقی مونده یا نه "
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Roses & Guns / Sope (Translated)
Hayran Kurgu(کامل شده) داستان کوتاه ترجمه شده از سپ یه گل فروش و یه سرباز و راهی که پشت سر میذارن تا به عشقشون ختم میشه به نظر من که شاید یکی از داستانایی از "سپ" باشه که خوشتون بیاد کاپلها : سپ ، نامجین