《مقدمه》

4.8K 631 17
                                    

شاه ادموند به دلیل مریضیه سختی که به تازگی درگیرش شده بود مجبور به ترک تاج و تختش شد و حکومت رو به دست تنها فرزندش یعنی شاهزاده یول سپرد و طولی نکشید که از دنیا رفت ...
شاهزاده‌ یول، کسی که به خوش گذرانیو شهوت آتشینش شهرت داشت
با رسیدن تاج و تخت به اون همه، کار حکومت رو تموم شده میدیدن و امیدی به بهبودیه شرایط نداشتن
تا اینکه روزی پای یک هدیه‌ی ارزشمند به دربار باز شد و تقدیمه شاهزاده یول شد~
هدیه‌ای به نام "هیون" که از راه دورو درازی به دستانش رسیده بود.
هیون قرار بود زندگیه شاهزاده رو دچار تحول عظیمی بکنه، اون خیره کننده بود و اومده بود تا با جادوش شاهزاده رو اسیر خودش بکنه ...

نقطه ضعف شاهزاده یول پيدا شده بود و اون بخاطر این هدیه‌ی گرانبها حاضر بود از تمام لذت‌های دنیا دست بکشه چون اون الان "هیون" رو در بین دستانش داشت ... کسی که تبدیل شده بود به برگ برنده‌ی زندگیش بزرگترین شانس و داراییش ..

هرشب تمام دیوارهای اتاق مخفیه شاهزاده یول در قصرش، شاهد عشق بازیه اونها بودن ... شاهد از خود بی خود شدن شاهزاده یول به دست فرشته‌ای زیبا که تمام حرکاتو زوایای بدنش یول رو اغوا میکرد ...
اون بهترین‌هارو برای هدیه‌ی ارزشمندش تهیه میکرد، اوج خواستن و لذت ...
شاهزاده یول پسر مورد علاقه‌ی خودش رو در ابریشم و ساتن دوست داره
دوست داره اون کوچولو رو ببلعه، زمانیکه گره‌ی لباسش هنوز بسته‌ست اما نوک سینه‌ی زیباش از لباسش بیرونه ...
به آرامی با نوک سینه‌هاش تا زمانی که به گریه و ناله بیوفته بازی کنه ... بیشتر از همیشه، تا زمانی که پاهاش رو براش باز کنه و سوراخش رو نشونش بده و عضو کوچیکش چکه کنه...

شاهزاده یول در مقابل هیون همیشه تسلیمه اون زیبایی محسور کنندست♡

🏰YEOL KINGDOM🏰Where stories live. Discover now