-دید ثور-رو زمین فرود اومدم. درخونه رو باز کردم، رفتم تو و درو محکم بستم. بیرون طوفان خیلی شدیدی راه افتاده بود. در یخچالو باز کردم و یک شیشه ابجو برداشتم. رو کاناپه لم دادم و در بطری رو باز کردم...
والکری درو با پاش میکوبه و میاد تو و در محکم به دیوار میخوره. چند ثانیه دم در وامیسته و بعد میاد تو و دوباره درو محکم پشت سرش میبنده. «پس شما اینجایید حاکم ازگارد. کاش به عقلتون میرسید که خدمتگذارتون داره دنبالتون میگرده.»
نگاهی به شیشهی آب جوم میکنه و با یک حرکت سریع اونو از دستم میگیره و محکم میکوبتش به زمین. داد زدم «چته وحشی. میمردی اینو آروم تر بگی؟ خودم میتونستم بذارمش کنار» والکری کمی مکث میکنه «اره حتمنم میذاشتیش کنار»ثور: «برام مهم نیست. خودتم جمعشون میکنی». پوزخندی زد و سمت اتاقش رفت و درو بست.
تلویزیونو روشن کردم. ولی به خاطر توفان آنتن نمیداد. کنترلو پرت کردم، به یک چیزی خورد. اعصابم خورد بود. حوصله ی هیچ کاری نداشتم. حتی به خودم زحمت ندادم جلوی طوفان رو بگیرم که خیس نشم. نگاهم رو چرخوندم و دیدم که کنترل به قاب عکس اونجرز خورده. مال سال های اول همکاریمون بود.. همه شش تا اونجرز توش بودن و همچنین لوکی. ولی الان... فقط سه تاشون موندن و لوکی هم مرده. دستمو روی صورت همشون کشیدم و روی صورت لوکی مکث کردم. بغض توی گلوم جمع شده بود، داد زدم و عکسو پرت کردم یک جای نامعلوم. دستامو گذاشتم رو سرمو همونجا نشستم.. طوفان داشت نامنظم میشد میدونستم کار خودمه ولی دیگه برام مهم نبود..
-چند دقیقه بعد-
دوباره رفتم سمت یخچالو و یک بطری دیگه ورداشتم. جامو برای خوابم آماده کردم و دراز کشیدم. ساعت ۱۱ شب بود ولی گفتم شاید اعصابم آروم تر شه. سرمو رو کوسن گذاشتم و چشمامو بستم...
--به اطرافم نگاه میکنم. همونجایی هستم که پدر ازمون خداحافظی کرد؛ از من و لوکی. با یادآوری خاطره ی لوکی بغض توی گلوم جمع میشه-«دلم برات تنگ شده لوکی»
+«منم همینطور برادر»..
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هلو لاولیا. اینم پارت اول. چون خیلی کوتاهه امروز دوتا میذارم. بعدیو بخونین🌻
♥️عال د لاو♥️
YOU ARE READING
Unspoken love on the path of death [thorki]
Adventureخداوند همه چی رو جفت آفریده.. عشق هم جفت داره و اون مرگه.. عشق و مرگ کاری ندارن که تو چی و کی هستی؛ حتی اگه خدای شرارت یا آذرخش هم باشی در برابرش بی دفاعی.. فقط کاش اونا این حقیقتو می دونستن که ناگفته های عشقشون در مسیر مرگ در حال حرکته..