پارت هفدهم: دلم برات تنگ شده بود

1.4K 125 69
                                    


به محض این که درِ اتاق شورا باز شد، بکهیون وسایل مدرسه اش رو شلخته روی میز انداخت و با عجله به سمت رئیس دوید. خودش رو جوری تو بغلش انداخت که چانیول چند قدم به عقب پرت شد. صورت بکهیون روی شونه اش بود و دست هاش محکم به دور گردنش حلقه شده بودن. چانیول با حالت ناجوری، در حالی که بکهیون مثل یه کوالا ازش آویزون شده بود، در رو بست.

"چا..چانیول...س‍...سونبه"

بکهیون همزمان که با صدای خفه‌ای، روی پیراهن چانیول گریه میکرد، گفت.

"من واقعا خیلی دلم برات تنگ شده بود. ... ب‍..بالاخره... برگشتی.... من منتظرت بودم که برگردی.... من... دلم برات یه ذره شده بود، چانیول سونبه..."

لبخندی روی لب های چانیول نشست. احساس خاصی توی شکمش داشت که نمیدونست از کجا اومده و اصلا چرا باید اونجا باشه. به قدری خسته بود که میخواست به محض برگشتن، تخت بگیره بخوابه. اما با داشتن بکهیونی که دوباره خودش رو تو بغلش جا داده بود، احساس شعف می کرد. مهم نبود که چقدر انکارش میکنه، دل چانیول برای هرزه اش تنگ شده بود.

یه هفته دور بودن از بکهیون براش مثل جهنم گذشته بود، هیچ سکسی نداشت و میدونست که وضع بکهیون هم مثل خودش بوده.

"وقتی که نبودم، پسر خوبی بودی؟"

در حالی که با دستش به پشت بکهیون ضربه های آرومی میزد، پرسید.

بکهیون سرش رو به نشونه تایید تکون داد و هومی کرد.

"اوه، واقعا؟ اجازه دادی که اینا به فاکت بدن؟"

لوهان بهش چپ چپ نگاه کرد، جونگین فقط شونه ای بالا انداخت و کیونگسو هم با یه نگاه ناخوانا بهش خیره بود. مینسوک و جونگده اونقدر سرشون شلوغ بود که نخوان اهمیتی به موضوع بدن.

"نه..."

به آرومی گفت و هاله ای صورتی رنگ روی گونه اش ظاهر شد.

"من فقط منتظر تو بودم که...به فاکم بدی. را..راستش من ..."

لبش رو گاز گرفت و نگاهش رو به زمین دوخت. چانیول به چشم هاش نگاه کرد و بعد کرواتش رو در آورد.

" تو چی؟"

"قبل از این که تو بیای، ....خودم رو برات آماده کرده بودم. م‍..من آماده‌ام. نی‍..نیازی نیست که..."

آب دهنش رو قورت داد،

"انگشتم کنی"

"کدوم خری بهت گفته که میتونی به خودت دست بزنی؟!"

نگرانی همراه با کمی وحشت توی وجود بکهیون پیچید. رئیس همونطور که یه ابروش رو بالا برده بود، با نگاهی عاری از هرگونه احساس بهش نگاه میکرد. بکهیون از این که دوباره مجازات بشه، خیلی میترسید. بنابراین لازم دید که برای اشتباهش معذرت خواهی کنه.

The Student Council's Secret - Book 1Where stories live. Discover now