PART 7 (لانتریا)

115 26 0
                                    

نامجون کتابی رو ، روی میز چوبی انداخت و بازش کرد
خاک از روی برگ ها بلند شد و توی هوا پخش شد
جونگکوک سرفه ای کرد و گفت : « این چه کتابیه ؟ »
نامجون نگاه جستجوگرش رو ، روی کلمات چرخی داد و گفت : « سرگذشت هیومنز ها و همه ی این جهانو موجوداتش »
سکوت حکم فرمای کتابخونه بود که نامجون با صدایی که خوشحالی توش موج می زد اونو شکست : « اینجاست ! »
یونگی و جونگکوک منتظر بهش خیره شدن
_ « اسم این جهان لانتریا ئه ، این جهان در زمان پادشاهیه کنت اول دروازه هایی به سیاره های مختلف داشت که زمین هم جزو اونا بود ! دروازه های ورود و خروج همیشه باز بودن و ورود و خروج کاملا قانونی انجام میشد ... لانتریا یک کشور بود یک کشور به اندازه ی پنج سیاره ولی با خودخواهی پادشاه و ملکه تمام این ها نابود شد ! خانواده سلطنتی تمام لانتریا رو بین خودشون قسمت کردن و مرز هایی گذاشتن که رد شدن ازشون غیر ممکن باشه ! هیومنز ها ، افسونگرا ، اهریمن ها ، فرشتگان و تمام موجودات از هم جدا شدن !
اون ها دروازه رو نابود کردن و الماس ها و عناصری که باهاشون دروازه فعال میشد رو توی قسمتی از هر مرز مخفی کردن ! این قسمتی که ما الان توشیم مرز اوله که زمانی پیشرفته ترین شهر لانتریا به حساب میومد »
جونگکوک شوکه گفت : « شاهزاده چی پس ؟ »
نامجون چند صفحه ورق زد و گفت : « من هیچی نمی دونم درباره شاهزاده ! خودمم اطلاعاتم در حد شایعاته چون سلطنت هیچوقت نذاشت اطلاعاتی از شاهزاده به دست کسی برسه »
جونگکوک لب زد : « این کارمونو سخت میکنه »
یونگی با کنجکاوی پرسید : « هیومنزا چی هستن ؟ »
_ « موجودات باهوشی که از صد در صد مغزشون استفاده میکردن اونا توی لانتریا زندگی میکردن ولی جدا شدن مرز ها و قطع شدن ارتباطشون با بقیه موجودات باعث شد که اونا فقط از پنج درصد مغزشون استفاده کنن ! من با تلاش تونستم هشتاد و پنج درصدش کنم ولی بقیش نیاز به باز شدن مرز ها و بازگشت شاهزاده داره »

Beside of you Where stories live. Discover now