PART 14 (زامبی؟)

94 23 0
                                    


جونگکوک دستشو روی یه شاخه گذاشت که زمین شروع کرد به لرزیدن
سریع عقب کشید که لرزش متوقف شد
متوجه فاصله ی کوچیک شاخه ها شد
نامجون شوکه گفت : « این دیگه چی بود ؟ »
جونگکوک دوباره دستشو روی شاخه گذاشت
زمین بیشتر از دفعه قبل لرزید و توی یک چشم بهم زدن شاخه ها کنار رفتن و راهی باز شد
یونگی با چشمای گرد شده گفت : « تو چطوری این کارو انجام دادی ؟ »
جونگکوک دستش که روی هوا بود رو عقب کشید و با لکنت گفت : « نمی‌دونم ... »
نامجون آروم وارد جنگل شد و جلو تر رفت
یونگی داد زد : « نامجون اونجا امنه ؟ »
نامجون سرشو به نشونه مثبت تکون داد
جونگکوک و یونگی پشت نامجون راه افتادن
پشت سر اونا شاخه ها دوباره بهم گره خوردند و راه خروج رو بستن
بعد مدت طولانی ای راه رفتن که توی سکوت پیش رفت هر سه ی اونا ایستادن
جونگکوک روی زمین نشست و غر زد : « خسته شدم ! نمیشه همینجا بمونیم ؟ خورشیدم داره غروب می‌کنه »
یونگی کیفشو روی زمین گذاشت و گفت : « منم با جونگکوک موافقم ؛ باید یکم استراحت کنیم »
نامجون نفس عمیقی کشید و کیفشو روی زمین گذاشت
جونگکوک چشمش به دستی که از زمین بیرون زده بود افتاد
آروم لرزید و به یونگی چسبید
یونگی اخمی کرد و گفت : « چه غلطی ... »
چشمش به دستی که از زمین بیرون زده بود ، افتاد
زیر لب گفت : « اون چه کوفتیه ؟ »
دست بیشتر بیرون اومد و خاک کنار رفت
نامجون هم متوجه شد و چند قدم عقب رفت
شخصی از زیر خاک بیرون اومد و شروع کرد تکوندن لباساش
هر سه ی اونا با چشمایی که از حدقه بیرون زده بودن به اون شخص خیره شدن
شخص نگاهی بهشون انداخت و گفت : « هی ! چی انقدر جالبه که بهم خیره شدین ؟ »
جونگکوک با لکنت گفت : « تو ... زامبی ای ؟ »
شخص شوکه شد : « زامبی ؟ نه احمق ! اونجا یه تله مثل باتلاقه »
هر سه ی اونا با شنیدن این جمله از جاشون پریدن
شخص توی پیشونی خودش کوبید و گفت : « فقط اون یه تیکه که من بودم ! وقتی بیرون بیام قدرتش خنثی میشه »
هر سه نفس عمیقی کشیدن
شخص یه تای ابروشو بالا انداخت
_ « کیم تهیونگ ! »
صدایی توی جنگل پیچید
اون شخص که انگار اسمش تهیونگ بود با ذوق برگشت سمت صدا و گفت : « هوسوک ! من اینجام ! »

Beside of you Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora