در کتابخونه با صدای آزار دهنده ای باز شد
مشخص بود سال هاس که اون در باز نشده و هیچ ورود یا خروجی صورت نگرفته
کتابخونه بزرگ تر از اون چیزی بود که در ظاهر دیدهمیشد
همه ی پنجره ها با پرده پوشیده شده بودن و کتابخونه کاملا تاریک بود
هیچ نور یا مشعلی توی اون کتابخونه پیدا نمیشد و همینبود که ترسناکش میکرد
یونگی درو پشت سر خودش بست که جونگکوک آروم ولی
سریع گفت : « هی دیوونه شدی ؟ اگه گیر بیوفتیم چی ؟ »
یونگی چشم غره ای به جونگکوک رفت و گفت : « خیلیتوهمی هستی »
جونگکوک اخمی کرد و گفت : « توهمی نیستم و تاثیر
فیلمایی با این ژانر هم نیست ! فقط یکم مراقبم »
یونگی نفس عمیقی کشید و گفت : « نمیخوام بدونم
منظورت از اون کلمه ی عجیب یا همون فیلم چیه و اینم
باید بدونی ما خیلی از جهان شما بدبخت تریم و هیچ چیز
پیشرفته ای نداریم البته این فقط برای شهر و مرز منه...
بقیه رو نمیدونم »
جونگکوک با تعجب گفت : « شهر و مرز شما ؟ مگه... »
یونگی نذاشت جونگکوک حرفشو ادامه بده و گفت : « اگه
زنده موندیم خودت میفهمی »
جونگکوک یا دهن باز به یونگی خیره موند
یونگی چند قدم به جلو برداشت
با هر قدمش صدای قیژ قیژ ناشی از خرابیه پارکتا توی
محوطه میپیچید
یونگی غر زد : « فقط امیدوار باش صاحب این کتابخونه
زنده باشه »
_ « قطعا مرده »
_ « خیلی ناامید و رو مخی »
_ « میدونم ، خانوادم همیشه بهم میگن »
یونگی چشماشو چرخی داد و جلو تر رفت
ناگهان صدای بمی توی محوطه پیچید
_ « شما کی هستین ؟ »
ESTÁS LEYENDO
Beside of you
Fanficفیک : Beside of you ژانر : رومنس ، انگست ، فانتزی ، رویال کاپل اصلی : جیکوک / کوکمین کاپل فرعی : سکرت 👀 خلاصه فیک : قرن هاس که دروازه ها برای ورود به بُد ها و جهان های دیگه بسته شده البته تا زمانی که جونگکوک دانشجوی تربیت بدنی که عاشق کارای هیجان...