PART 9 (زیبای معصوم)

123 23 0
                                    

- یک قرن پیش ، کنت اول ، کشور لانتریا -
کنت به سمت مشاورش برگشت و گفت : « هی مشاور ! حال معشوقه ام خوب است ؟ »
مشاور با تعجب گفت : « کنت بزرگ ! آن افسونگر نادان اقدام به قتل شما با زهر مار کبری کرد ! چرا نگران حال او هستید ؟ »
کنت سرش را پایین انداخت و گفت : « تو نمی دانی مشاور ! او برای من ارزشمند است ! برایم مهم نیست چندین بار اقدام به قتل من کند یا بخواهد سلطنت من را مال خودش کند ؛ من باز هم او را عاشقانه مانند خدا میپرستم »
مشاور به کنت خیره شد و گفت : « با وزیر صحبت میکنم او را به اتاق شما بیاورد »
کنت لبخندی زد و گفت : « سپاسگذارم »
مشاور تعظیم کرد و از اتاق خارج شد
به طرف خدمه ای رفت و گفت : « به وزیر بگو افسونگر را فورا به اتاق کنت بزرگ ببرد »
خدمه چشمی گفت و بعد از تعظیمی کوتاه رفت تا دستور مشاور را عملی کنه
دقایقی گذشت و در اتاق کنت بزرگ باز شد
افسونگر با بدنی زخمی ، موهای آشفته و صورتی کبود وارد اتاق شد
سرش پایین بود و هیچی نمی گفت
کنت قدم های بلندی به سمت افسونگر برداشت و او را به آغوش کشید
افسونگر جوابی به این حرکت کنت نداد
کنت دستش رو زیر چونه افسونگر گذاشت و سرش رو بالا آورد
متوجه پلک های خیس افسونگر شد
اشکی گوشه چشمش لغزید
انگشت شصتش رو گوشه چشم افسونگر کشید و گفت : « گریه نکن زیبای معصوم من ! »
افسونگر اهمیتی به عواقب کارش نداد و خودش رو داخل بغل کنت انداخت
_ « قسم می خورم تا آخرین لحظه زندگیم عاشقانه بپرستمت کنت من ! »
( مشاور توی فیک من به این صورته که
اونا آدم هایی هستن ک توسط سلطنت انتخاب میشن تا داخل تصمیمات مهم زندگی پادشاهان یا ملکه ها ( بیشتر احساسی فعالیت میکنن ) بهشون کمک کنن یا همسر آیندشون رو به درستی انتخاب کنن یجور حمایت گر همیشگی افراد سلطنتی )

Beside of you Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ