PART 8 (زهر)

116 21 0
                                    

- یک قرن پیش ، کنت اول ، کشور لانتریا -
_ « افسونگر نادان ! زهر ریختن در شراب سیصد ساله ی کنت برات گران تمام خواهد شد ! »
افسونگر قهقهه ای سر داد و گفت : « وزیر ! من نادانم یا شما ؟ من که لیوان شراب را ، روی زمین ریختم یا شما که دارید بی هیچ مدرکی بهم تهمت های دروغین میزنید ؟ »
وزیر چند قدم جلو اومد و چونه افسونگر رو محکم بین انگشت های کشیده اش گرفت و فشرد
_ « تو هم مانند امثالت دوره ات روزی تمام میشود و کنت شخصی دیگر را جای گذار تو خواهد کرد ! آن روز است که انتقام تمام روز هایی که با ما مثل حیوان برخورد کرده ای را میگیریم »
وزیر محکم تر چونه افسونگر را فشرد و او را به سمتی از سلول پرت کرد
بدن ظریف افسونگر یه زمین سنگی برخورد کرد و افسونگر پلک هاش رو بخاطر درد شدید روی هم فشرد
وزیر لگدی به شکم افسونگر زد و افسونگر توی خودش جمع شد
وزیر پاش رو محکم روی شکم افسونگر فشرد و گفت : « ما برای اعدام تو به دستور کنت اول احتیاجی نداریم ! طبق قوانین سلطنتی هرکس که اقدام به قتل کند باید اعدام شود »
افسونگر سرفه ی خونینی کرد و گفت : « زندگی واقعا ارزش ادامه دادن نداره وزیر »
وزیر به افسونگر خیره شد و گفت : « بله ! زندگیه کثیف تو باید تمام شود »
افسونگر سرش رو ، روی زمین سرد سنگی گذاشت و به سقف خیره شد : « شما خدا هستید ؟ »
افسونگر بعد از درنگی کوتاه ادامه داد : « خدا جان بنده هایش را میگیرد نه بنده هایش جان هم نوع خودشان را ! »
وزیر اخمی کرد و گفت : « به چه میخواهی برسی ؟ »
افسونگر لبخندی زد و چیزی زیر آب زمزمه کرد

Beside of you Donde viven las historias. Descúbrelo ahora