ووت و کامنت یادتون نره!!🍭
با ابروهای گره خورده چشم غره ای به وی رفت و با اینکار به پسر علامت داد تا بیاد و نزدیکش بشینه.
وی کلافه نفسش رو بیرون فرستاد و بعد از عذرخواهی از مردی که بشون حمله کرده بود و الان درخواست همسفری میداد جاش رو عوض کرد و کنار جونگ کوک نشست:
- چیه؟
جونگ کوک وی رو جلو کشید و دم گوشش، جوری که فقط خودشون دوتا بشنون زمزمه کرد:
+ محاله باش همسفر شم! یارو کلاشه!!
- بدبین نباش!پسر رو که عقب تر رفته بود از دوباره جلو کشید و زمزمه کرد:
+ ببین! هیچکس توی دنیای افسانه نباید تشخیص بده من انسانم...این یک! حالا دو! این یارو کپیه نامجون هیووونگه!! کاملا واضحه تغییر شکل داده و اومده سرمون کلاه بزاره!
وی متعجب شونه ای بالا انداخت و باشه رو زمزمه کرد.
+ نه! تو بامون نمیای.
بلند روبه مرد گفت و با کشیدن دست وی،جلوی بلند شدنش رو گرفت.
نامجون شقیقه اش رو خاروند و با لحنی مودبانه پرسید:- چرا؟من بتون کمک میکنم!
+ گفتم که نه! فکرشم نکن..
- خب چراا؟!
+ حقه ات نگرفت!
کیفش رو برداشت و یه طرف بدنش آویزون کرد؛ دست وی رو که در حال ور رفتن با لبه اون تیکه چوب عجیب بود، گرفت و بعد از تنه ای به نامجون از کنارش رد شد.
وی همون طور که کشیده میشد سرش رو برگردوند و نامجون رو با شونه هایی افتاده دید.
دلش برای مرد میسوخت...
به هر حال مدتی از کارت پولش استفاده کرد!ناگهان ایستاد و دست جونگ کوک رو سفت چسبید.
جونگ کوک متعجب به پسر اخمو نگاهی انداخت ... زبونش رو روی لبش کشید و بدون توجه به توقف یهویی پسر از دوباره دستش رو فشار داد و راهش رو از سر گرفت.- صبر کنن!
زورش رو داخل دستش جمع کرد و پسر تخسی رو که با پاشنه عقبی پاش به زمین فشار وارد میکرد رو محکم تر به دنبال خودش کشید.
اما پسر مصرانه مقاومت میکرد که حرکت رو برای جونگ کوک سخت کرد.
- دستمو کندی جونگ کووک!
محکم تر کشید و عصبی جواب داد:
+ پس زور نزن.
البته همه این اتفاق ها جلوی نامجونی رخ داد که با یه لبخند ملیح به درخت تکیه داده و دست به سینه به اتفاق روبه رش نگاه میکرد.
- بزار بامون بیاادد ما پول نداریممم!
دندون قروچه ای کرد و با دو دست، یک دست وی رو گرفت.
پسر کوچیک تر به غیر از پاهاش، با دست آزادش به شاخه درخت چنگ زده بود و با چشم هایی بسته " نههه " رو فریاد میکشید.
STAI LEGGENDO
𝕌𝕟𝕕𝕖𝕣 𝕋𝕙𝕖 𝕃𝕒𝕜𝕖 || 𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟
Fanfiction[ 𝚄𝚗𝚍𝚎𝚛 𝚃𝚑𝚎 𝙻𝚊𝚔𝚎 || زیر دریاچه ] - دریاچه؟ + آره پسر جون... طبق افسانه ها،زیر دریاچه یه دروازه وجود داره! - به کجا میره؟ + یه دنیای دیگه! دنیای موجودات افسانه ای و جادوی سیاه... - پدربزرگ! این چیزا رو باور نکن.. پیرمرد پوزخندی به پسر زد...