سلام سلام!😃
حالتون چطوره؟این پارت تقدیم میشود به سایلر.😌
موهای لیام رو مثل کاور تصور کنید.
و بالاخره انتظار ها به پایان رسید.
ووت و کامنت فراموش نشه.
________________________________د.ا.د سوم شخص:
قطار هاگوارتز به مقصد دنیای ماگل ها در حال حرکت بود. از بین جنگل ها و کوه ها میگذشت و دود حاصل از سوخت قطار هالهی ابر مانند و قابل توجهی رو به جا میگذاشت.
هر کسی تو کوپهی خودش مشغول کاری بود. یه عده خواب بودن، یه عده مشغول خوراکی خوردن، عده ای مطالعه میکردن، عدهای با هم کوپهای هاشون گرم صحبت شده بودن و یه عدهی دیگه با حیوون خونگیشون بازی میکردن.
اما در کوپهی مخصوص زین و لویی سکوت عجیبی ایجاد شده بود. لویی از همون لحظهای که سوار شده بود یه کلمه هم حرف نزده بود و فقط به منظرهی بیرون نگاه میکرد.
لاتی روی یکی از تخت های بالایی کوپه خوابیده بود و زین هم روی تخت پایینی به خواب رفته بود.
حدوداً نیم ساعت بعد، زین با حالت تقریباً آشفتهای از خواب پرید. وقتی بیدار شد فورا روی تخت نشست و اطرافش رو چند بار نگاه کرد. چشم هاش هنوز پف داشتن و سنگین بودن.
تمام این ها باعث جلب توجه لویی نشد. اون هیچ عکسالعملی به جز یه جمله ساده با لحن بی احساس نشون نداد.
-هنوز نرسیدیم، میتونی بازم بخوابی.
زین با شنیدن صدای لویی از عالم خواب کاملاً بیرون اومد. کش و قوسی به بدنش داد و دستش رو پشت گردنش کشید.
+دیگه خوابم نمیبره. داشتم کابوس میدیدم.
زین وقتی جوابی از لویی نشنید با چشم های ریز شده بهش نگاه کرد.
-میخوای تا وقتی برسیم خونه همینجوری قهر کنی؟
+گفتم که، بهم زمان بده تا روش فکر کنم.
لویی با خونسردی جواب داد در حالی که یکی از دستهاش رو زیر چونهاش میگذاشت و همچنان به زین نگاه نمیکرد.-باشه ولی جلوی مامان و بابا حق نداری اینجوری رفتار کنی. نمیخوام بیشتر از این خجالت زده بشم.
زین با بدخلقی گفت. بالاخره باعث شد لویی نگاهش رو از بیرون بگیره و با اخم بهش خیره بشه.+آها پس همینو بگو! مشکل تو فقط سربلندی و غرور خودته نه هیچکس دیگه!
-لویی! من چند بار بهت شرایط رو توضیح دادم و ازت معذرت خواهی کردم. میدونی که هیچوقت این کارو برای کسی انجام نمیدم ولی-
+ولی چی؟
-لعنت بهت! اصلا بهم یه چیزی رو بگو. اگر از اول همه چیز رو بهت میگفتم و تو میدونستی که هری هم جزئی از این ماجراست چیکار میکردی؟
YOU ARE READING
Hogwarts Mystery [L.s] [Z.M]
Fanfictionدرسته اینجا دنیای جادویی هاگوارتزه ولی من مطمئنم خبری از جادو نبود وقتی به اون چشم ها خیره شدم... هشدار: اگر پاترهد نیستید به هیچ وجه این بوک رو باز نکنید ( ͡° ͜ʖ ͡°) 💙💚 ❤️💛 🌈