"طلسمِ جدید"

403 138 92
                                    

آرتور به مرلین که پشت تلفن درحال صحبت با آلیس بود نگاهی انداخت و بعد دوباره به سمت لوک برگشت.
"شما مطمئنین که این کار خطری نداره؟"

"آره آرتور، نگران نباش پسر. مرلین اگه مطمئن نبود این طلسم به تو آسیبی نمیرسونه تصمیم نمی گرفت انجامش بده!"

لوک جواب داد و رو به آرتور لبخند زد. اما با جوابی که شنید شوکه شد. درسته اون تو کتابِ تاریخچه ی جادو چیزهای زیادی از رابطه ی نزدیک و صمیمی مرلین و آرتور خونده بود اما حقیقت اینه که دیدنش با چشم تاثیر گذارتر بود.

"نه لوک، منظور من این نبود. میخوام بدونم- یعنی... مرلین، اون قراره انرژی زیادی صرف این طلسم کنه. من از بین حرفاتون فهمیدم که برای اجراش به نیروی تو و آلیس هم احتیاج داره و فقط-"

لوک بیشتر از این به نگرانی آرتور اجازه ی پیشروی نداد. دستش رو روی شونه ی پسر گذاشت و فشار کمی بهش وارد کرد.
"مرلین قوی تر از این چیزیه که نشون میده. مطمئن باش چیزیش نمیشه."

لبخند محوی روی لبای آرتور نشست سهی کرد خودش رو قانع کنه و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.
"آره، همینطوره، خب اون جاودانه ست."

"درسته ولی میتونه آسیب ببینه. این فقط زمانه که روش تاثیر نمیذاره، نه اتفاقات دیگه..."
لوک برای آرتور توضیح داد و لبخند آرتور به همون سرعتی که به وجود اومده بود محو شد.

"منظورت اینه که اون میتونه بمیره؟"

آرتور با اخم عمیقی که روی صورتش سایه انداخته بود پرسید و لوک نفسش رو باصدا بیرون فرستاد.

"معلومه. اما جادوش تا حد زیادی ازش محافظت میکنه. چیزی که میخوام بگم این نیست که اون ضعیفه یا مثل جادوگرای عادیه، نه، ولی نامیرا هم نیست!"

لوک سعی کرد نگرانی توی چشمایِ آرتور رو کمتر کنه و آرتور نفس عمیقی کشید‌. تا همین لحظه هیچ ایده ای نداشت که اون پسر تا چه حد تو این چند روز براش مهم شده.

ولی چطور میتونست اهمیت نده وقتی نگاهِ مرلین بهش جوری بود که انگار داره به باارزش ترین چیز روی زمین نگاه میکنه؟

شب قبل وقتی پدرش زنگ زد و درمورد غیبتش پرسید، آرتور خسته از اینکه باهاش مثل یه بچه رفتار میشه داد زد و تنها چیزی که گفت قبل از قطع کردن تماس این بود:" هرجا باشم بهتر از جاییه که کسی بهم باور نداره و مثل یه بچه باهام رفتار میشه."

این حتی خودش رو شوکه کرد. اون هیچ وقت شجاعت و توانایی ایستادن در برابر رفتار نادرست پدرش رو نداشت. نه تا وقتی مرلین تو چشماش نگاه کرد و گفت اون شجاع ترین کسیه که اون تو تمام عمرش دیده.

و این فقط یه حرف یا فقط مرلین نبود. چون آرتور می دید لوک و آلیس چطور با احترام بهش نگاه میکنن و حتی یه بار با تردید بهش نگاه نکردن.
یعنی تردید از اینکه اون، مثلِ آرتور قبلی نباشه.

The Love You Save [Merthur]Where stories live. Discover now