"مرورِ گذشته"

458 150 80
                                    

" پس یعنی...من یه شاهزاده بودم؟!"

آرتور با لحنی که داد میزد حرف مرلین رو باور نداره پرسید و پوزخند زد.

"آره...!"
مرلین جدی جواب داد و وقتی آرتور جوری بهش زل زد که انگار به یه دیوونه نگاه میکنه کلافه چشماش رو چرخوند.

"تو جادوم رو دیدی! دیدی چیکار کردم! چرا باور کردن اینکه تو زندگی قبلیت یه شاهزاده شجاع بودی، بعد پادشاه شدی و کملوت رو نجات دادی انقدر برات سخته؟!"

"ببین، من هنوز احساس میکنم تویِ یه رویا گیر افتادم! چون این غیرممکنه! تو؟ جادو؟ غیرممکنه! میشنوی چی میگم؟! غیرممکن!"
آرتور جمله ی آخر رو تقریبا داد زد و دستاش رو که تو هوا در حال تکون دادن بود برای یه لحظه روی صورتش گذاشت تا چهره ی کلافه اش رو بپوشونه.

مرلین نفس عمیقی کشید و بیشتر از این تحمل نکرد. دستش رو جلو برد، گونه ی آرتور رو قاب گرفت و قبل از اینکه پسر واکنشِ بدی نشون بده طلسم رو زیر لب زمزمه کرد.

آرتور به تغییر رنگ چشمای مرلین خیره شد و بالافاصله تصاویرِ مختلفی جلوی چشماش نقش بست.

"فکر میکنی کی هستی؟ پادشاه؟!"
"نه، من پسرشم! آرتور!"

"تو افتضاح بودی! بدترین خدمتکاری بودی که داشتم!"
"ممنون سرورم!"

"تو نمیتونی چیزی رو ازم پنهان کنی مرلین!"

"آرتور بخاطر تو تا اینجا اومده مرلین، اون ازت خوشش میاد!"

آرتور بهت زده یه قدم عقب رفت.

اتصال دست مرلین با گونه اش قطع شد و انعکاس تصویر پسرِ غریبه ای که چهره ای شبیه بهش داشت و در حالی که میخندید دستش رو دور گردن مرلین حلقه کرده بود و موهاش رو بهم میریخت، محو شد.

" حالا باور میکنی؟!"

مرلین به آرتور خیره شد و منتظر جواب موند. تو چهره اش دنبال نشونه ای از پذیرش گشت و وقتی آرتور روی جدول کنار خیابون وا رفت دوباره بهش نزدیک شد.

"آرتور ما وقت زیادی نداریم، هر لحظه ممکنه دوباره سر و کله ی یه گروه دیگه برای کشتنت پیدا شه!"
مرلین کنار ارتور نشست و به نیم رخش که توسط نورِ چراغ خیابون روشن شده بود نگاه کرد.

"ولی چرا؟!"
آرتور بعد مکث کوتاهی بالاخره سرش رو به سمت مرلین چرخوند. میتونست آدرنالین رو توی خونش حس کنه. هیجان زده و ترسیده بود ولی بیشتر از این نمیتونست وجودِ چیزایی که با چشماش دیده بود رو انکار کنه.

"من همه چیز رو کامل تر برات توضیح میدم ولی اول باید از اینجا به یه جای امن تر بریم. و تو نیاز داری بیشتر و کامل تر درمورد گذشته ات بدونی تا برای رو به رو شدن با دشنمِ قدیمیت آماده شی."
مرلین جواب داد و از جاش بلند شد. دستش رو به سمت آرتور دراز کرد و لبخندِ دلگرم کننده ای زد.

The Love You Save [Merthur]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin