مورگانا با پوزخند به منظره ی شهری که زیر پاش میدرخشید نگاه کرد و چشم هاش رو بست. نفس عمیقی کشید و از آرامش و سکوتی که تو فضا موج میزد لذت برد.
اما این خیلی طول نکشید چون با صدای مهیبی که تو گوش هاش پیچید و لرزیدن ساختمون تعادلش رو از دست داد و تقریبا روی زمین پرت شد!
"وات د هل؟! اینجا چه خبره؟! گوئن؟؟؟ گوئنننن؟!!!"
بلندتر از همیشه داد زد، طوری که حس کرد گلوش خراشیده شد و صاف ایستاد.
صدای قدم هایی که به هر طرف می دویدن از پشت در میومد و نشون دهنده ی این بود که اتفاق بدی افتاده."بانوی من!"
گوئن به سرعت وارد اتاق شد و جلوی مورگانا زانو زد.
"متاسفم اما قسمت غربی طبقه ی سی و دوم منفجر شده. تعداد زیادی از افرادمون زخمی شدن و سیستم ایمنی ساختمون هم از کار افتاده!"انگشت های مورگانا از عصبانیت جمع شد و به گوئن پشت کرد، چشم هاش رو بست و زیر لب غرید.
"مرلین!""کسی اسم من رو صدا زد؟"
مورگانا شوکه به سمت در برگشت و به پسری که با لبخند تو چارچوب در ایستاده بود نگاه کرد.
"چطور جرات میکنی-""نه! تو چطور جرات میکنی؟!"
چهره ی مرلین به سرعت تغییر حالت داد و لبخند از روی لب هاش محو شد. خشمگین به مورگانا نگاه کرد و یه قدم جلو رفت.گوئن بلافاصله از جاش بلند شد و برای محافظت از مورگانا جلوش ایستاد. اسلحه اش رو به سمت مرلین گرفت و منتظر اجازه ی شلیک از طرف مورگانا موند.
مرلین بی توجه به اسلحه ای که به سمتش نشونه رفته شده بود باز هم جلوتر رفت و تو کمترین فاصله از اسلحه ایستاد. به چشم های سرد مورگانا نگاه کرد و اخم کرد.
"آرتور کجاست؟""اوه! پس اومدی دنبال دوست پسرِ کوچولوت!"
مورگانا با بدجنسی خندید و دستش رو روی دوش گوئن گذاشت. اونو کنار زد و از بالا تا پایین نگاه تحقیرآمیزی به مرلین انداخت.
"تو که فکر نمیکنی عشق از دست رفته ات به آرتور رو میتونی تو اون پسر پیدا کنی؟""نظرت چیه دهنت رو ببندی و فقط بهم بگی اون کجاست چون مطمئنم نمیخوای طبقه های دیگه ی برجت هم منفجر شه!"
مرلین عصبی جواب داد و مورگانا چشم هاش رو چرخوند. چرا مرلین فکر میکرد اون احمقه؟!"یه طبقه آره. اما چرا فکر میکنی باور میکنم تو تونستی وارد برج من بشی که پر از جادوئه و سیستم امنیتی فوق العاده بالایی داره و تو همه ی طبقاتش بمب کار بذاری، اونم بدون اینکه کسی مچتو بگیره؟!"
اما پوزخند مورگانا و اعتماد به نفسش فرو ریخت وقتی مرلین دست به سینه شد و تا سه شمرد، به محض اینکه کلمه ی 'سه' از بین لباش خارج شد دوباره همون صدای بلند تکرار شد و ساختمون حتی بیشتر لرزید.
ESTÁS LEYENDO
The Love You Save [Merthur]
Fanficوقتی تناسخ عشقِ از دست رفته ی مرلین رو بهش بر میگردونه... [وضعیت:کامل شده]