chapter 10: Within one hope

1.4K 184 66
                                    


نگاهی به در آبی رنگ مغازه رو به روش انداخت و درحالی که با لبش رو میگزید دستش رو توی جیبش فرو کرد.
یک هفته از آخرین باری که با نامجون حرف زده بود گذشته بود و بعد از 35 مسیج و 12 تماس بی جواب بالاخره تصمیم گرفته بود بیاد مغازه نامجون.
به هر حال میتونست بگه حتی دلش برای اون
ماهی های منفور توی آکواریوم هم تنگ شده بود.

بلیط آکواریوم توی جیبش رو فشرد و سعی کرد لبخند بزنه؛ امروز آخرین روز رونمایی از ماهی های تروپیکال بود و تنها فرصت اون و جونی برای دیدنشون. خوب اگه بخواد راستشو بگه نامجون اونارو نگاه می‌کرد و خودش نامجون رو.

بعد از چند ثانیه دستش رو روی در گذاشت با فشاری آروم در رو باز کرد

"سلام خوش اومدید-"
با دیدن سوکجین حرفش رو نصفه رها کرد و نگاه سردی به سر تا پاش انداخت.

"اگه برای خرید اومدید بهتره سریع تر گونه مورد نظرتون رو انتخاب کنید چند دقیقه دیگه می بندیم."

سوکجین لبخند گیجی زد گفت:"سلام جونی!" درحالی که بلیط آکواریوم جدید سئول رو بیرون می‌کشید ادامه داد:"چه بهتر! کی می بندی؟؟ باورت نمیشه چی گرف-"

"بنظر نمیاد قصد خرید داشته باشید. لطفا سریع تر برید بیرون اگه چیزی مد نظرتون نیست."

نگاهی به صورت نامجون انداخت ولی هیچ اثری از شوخی ندید. لبخند کج دیگه ای زد و دوباره سعی کرد:"هی این چند روز چت شده؟ خستگی کاره؟؟ راستش قرار بود ببرمت آکواریوم ولی اگه خسته ای میتونیم بریم خونه ات و فیلمی که دوست داریو ببینی-"

با کوبیده شدن دست نامجون روی پیشخون مشکی رنگ حرفشو خورد به ابرو های توهم رفته نامجون خیره شد.

"برو بیرون سوکجین شی."

نگاه مضطربی به نامجون انداخت و درحالی که سعی می‌کرد تمام کارای گذشتش که ممکن بوده نامجون رو ناراحت کرده باشه رو به یاد بیاره زیر لب زمزمه کرد:"اتفاقی اوفتاده؟ چیزی گفتم؟ ببین اون دفعه که بهت گفتم دلقک ماهیا اونقدرها هم خوشگل نیستن منظوری نداش-"

نامجون خنده خشکی کرد و گفت:"معلوم نیست؟ تا کی می خوای این بازی رو ادامه بدی؟"

کت طوسی رنگ روی صندلی رو برداشت و درحالی که به سمت سوکجین قدم برمی‌داشت با صدای بلند تری ادامه داد:" چقدر دیگه میخوای دروغ بگی؟"

چشم غره ای به سوکجین رفت و ادامه داد:"برای بار آخر میگم، برو بیرون."

جین اخم کم رنگی کرد و گفت:"چی میگی نامجون."

نامجون با بی حوصلگی نگاهی به سوکجین انداخت و درحالی که سعی می‌کرد به سمت در هلش بده تکرار کرد:"برو بیرون."

"وایسا نامجون نمیفهمم چی میخوای بگی-"

نامجون چنگی به بازوی سوکجین و به سمت در حرکت کرد.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Oct 19, 2020 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Find Me When I Was PureDonde viven las historias. Descúbrelo ahora