Chapter 1 : here comes the sun

3.7K 324 100
                                    

نگاهی به پسری که پشت کانتر بار نشسته و نوشیدنی توی دستشو مزه مزه میکرد انداخت و با تردید گفت:"میگم مطمئنی پسرخالت روت ردیابی چیزی نزاشته؟باور کن از هفته پیش تا الان سه بار کل سئول رو متر کردم دیگه حوصله دویدن ندارم."

پسر با حالتی که انگار بهش برخورده بود صندلیو سمتش چرخوند و لب زد:"هیونگ چرا هردفعه لعنتی اینو می پرسی؟ مگه بکهیون هیونگ بیکاره؟!"

هوسوک چرخی به چشم هاش داد و درحالی که زیر لب فحشی نثار اون بکهیون هیونگِ به ظاهر پر مشغله میکرد، کوله سیاه رنگ کنار پاش رو برداشت.
"کارم الان تموم میشه همینجا منتظر باش و به هیچ عنوان نیا قسمت شرقی بار میدونی که نمی خوام تورو قاطی این-"

"هیونگ باور کن این دفعه هزارمیه که اینارو داری میگی،خودمم از جونم سیر نشدم که پاشم بیام وسط معامله فاکی مواد."

هوسوک بچه پررویی لب زد و به سمت محل مقرر شده رفت.واقعا نمیخواست تهیونگو با خودش همچین جایی بیاره ولی خوب ماشین قراضه اش دقیقا همچین روز مهمی تصمیم گرفته بود تا یک متر هم از جاش تکون نخوره و چه راننده ای بهتر از کیم تهیونگ با هیوندا کلیک 2006 اش که اون بکهیون هیونگِ ولگردش بهش داده بود، حتی آوردن اسمش هم باعث میشد لرز بگیره؛ به هر حال بعید نبود همین لحظه یهو از پشت یکی از صندلیا بار بپره بیرون و درحالی که داد میزنه 'کره خر چه طور جرئت کردی' کل سئولو رو دنبالش بدوعه.

جلوی در یکی از اتاق های وی ای پی بار ایستاد،127، درست اومده بود.از روی عادت با بیخیالی در رو باز کرد و نگاهی به اطراف اتاق انداخت،بار اولش نبود که بخواد بترسه و فرار کنه.دیگه براش عادی شده بود.

"نگاه کن کی اینجاست سانشاینِ گانگنام،بالاخره تصمیم گرفتی بیای."
اخمی کرد نگاهی به سر پای مرد رسمی پوش و نوچه های دورش انداخت،نمیدونست این لقب مزخرف رو کی بهش داده که سر هر قراری میرفت باید این اسم کذایی رو میشنید،لعنتی اون دراگ لرد این منطقه بود اونوقت سانشاین صداش میکردن؟!
زیپ کوله پشتیو باز کرد و سه بسته شیشه رو جلو پای مرد ریخت.

مرد لگردی به بسته کاهی رنگ جلوش زد و گفت:"همش همیناس؟"

پوزخندی زد و دوباره نگاهش به مرد داد،میتونست ازین فاصله خالکوبی مامبای سیاه رو روی گردنش ببینه،مامبای سیاه،یکی از پنج خطرناک ترین و پر نفوذ ترین مافیا های کره بودن،میدونست با بد کسایی داره معامله میکنه،از اولشم میدونست ولی پول خوبی توش بود و اون کی بود که به 25 میلیون وون ناقابل دست رد بزنه؟

"همین قدر پول دادی،همین قدرم میگیری."

"با پولی که بهت دادیم حداقل باید 7 بسته الان جلوم باشه."

چرخی به چشم هاش داد و تکیه اشو از دیوار گرفت:"قیمتا کشیده بالا،می خواستی قبل ازینکه پول بدی بپرسی."
کیف مشکی رنگش رو برداشت و درحالی که پشتش به مرد بود گفت:"به کیم سلاممو برسون و بگو معامله خوبی بود."

Find Me When I Was PureDove le storie prendono vita. Scoprilo ora