Chapter 6 : Oh my little papillon

940 206 6
                                    

تکونی به دست هاش داد و درحالی که از سیگار مابین انگشت هاش کام میگرد به مرد رو به روش خیره شد:"خوب؟!"

"قربان، سه هفته اس که خونه کیم تهیونگو زیر نظر داریم ولی پلیسای اطراف حتی یه میلیمترم از جاشون جم نمیخورن."

اخمی کرد و تکیه اشو از صندلی پشتش گرفت و با تکون دادن دستش به مرد رو به روش اشاره کرد که ادامه بده.

"ارتباطتشو با KNPA چک کردیم قربان،سرهنگ اول بیون هواشو داره."

لبخند کمرنگی زد و با آرامش از روی صندلی بلند شد.

لبخند معنایی مختلفی داره ، شادی خوشحالی و لذت

ولی اگه اون لذت باعث لبخند جون جونگکوک میشد ترجیح میدادن هیچوقت کاری نکنن که ریسشون لبخند بزنه

"داری میگی هیچ راهی برای نزدیک شدن به کیم و سوراخ لعنتی ای که توش قایم شده نیست؟"

مرد با لکنت جواب داد:"ن-نه راهی که بهونه ای دست KNPA ندیم."

سرش و عقب داد و نفس عمیقی کشید:"اسم تک تک افرادی که با جنساش ذره ای ارتباط دارن رو درارین."

کام اخری از سیگارش گرفت و روی زمین انداختش:"وقتی یه گلوله تو مغز دونه به دونه افرادش خالی شه." با بیخیالی ته مونده سیگار روی زمین رو با پاشه کفشش له کرد و ادامه داد:"خودش با پای خودش میاد بیرون."

•°•°•°•

آهی کشید و برای پنجاهمین بار توی اون روز شماره یونگیو گرفت،هنوز بوق سوم به صدا در نیومده بود که این بار هم مثل دفعه های گذشته رد تماس شد. اخمی کرد و غرولند کنان دوباره اون شماره آشنارو لمس کرد. البته مطمئن بود که اینبارم چیزی جز سکوت نصیبش نمیشه. با پاش ضربه ای به خورده سنگه روی سنگ فرش خیابون زد و با صدای ارومی شروع به غر زدن کرد:"نمیفهمم این لوس بازیا تا کی ادامه دار-"
"چی میخوای؟"

با شنیدن صدای عصبانی و سرد یونگی بعد از 51 تلاش لبخند مغرورانه ای زد و قبل ازینکه به یونگی فرصت قطع کردن بده شروع به حرف زدن کرد:"سلام بیبی!! باورت نمیشه چه قدر دلم برات تنگ شده بود! حس میکردم اگه دو دقیقه دیگه جواب ندی از غم دوری واقعا قبلم میشکست."

با بلند شدن صدای خنده تمسخر آمیز یونگی از اونور خط آب دهنشو با استرس غورت داد و دوباره سعی کرد:"تو که میدونی چقدر دوستت دارم مگه نه؟؟همم؟"

"تهیونگ انداختت بیرون اومدی پاچه خواری؟"

"نه معلومه که نه خودم اومدم،اتفاقا خیلی اصرار کرد بمون ولی خوب من خیلی سفت و سخت گفتم نه! دلم برای تو تنگ شده بود آخه!" دوباره لبخندی زد و تکونی به کیسه چیپس توی دستاش داد:"چیپسم گرفتم!"

"برام مهم نیست چی گرفتی دیگه زنگ نز-"

حرف یونگی با صدای بلندی نصفه موند.

Find Me When I Was PureHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin