یه بغله وانیلی | Part 22🍦☕

274 73 38
                                    

دو هفته بعد

"مامان قراره حامله بشه که دوباره آکبیا خریدین؟"

مینهی در حالی که با تعجب به میوه بنفش رنگ تویه سبد میوه ها نگاه میکرد زمزمه کرد و همون موقع لوهان که گوشاش به شنیدن کلمات مامان،حامله و آکبیا اونم داخل یه جمله حساس شده بود؛سرشو از روی دستش بلند کرد و با چشمای نیمه باز به برادر کوچیکترش که سرشو تا فیخالدون داخل یخچال کرده بود و دنبال یه چیزی میگشت نگاه کرد و بعد با حس سرمای مربوط باز موندن در یخچال بود یکم لرزید و با صدایی که به خاطر تازه از خواب بیدار شدن..خشدار شده بود گفت

"در یخچال ،در کمد کوفتیت نیست که اینطوری باز نگهش داشتی مینهی"

"عه بیدار شدی لوگه؟"

"نه این یه لوهان دیگس از یه دنیای موازی داره باهات حرف میزنه..در اون یخچال رو ببند یخ زدم"

مینهی چشماشو چرخوند و بعد از برداشتن کاسهٔ ماست و دو دونه خیار از یخچال درش رو بست و کنار لوهان که پشت میز آشپزخونه نشسته بود نشست و لوهان با دیدن خیارای تویه دست برادر کوچیکترش نیشخند منحرفانه ای زد

"واسه استعمال خارجی میخوای یا داخلی؟"

"هیچکدوم.. دهانی"

مینهی پوکر نگاش کرد و بعد یهو از جیبش یه پوستکن درآورد و شروع به خیار پوست گرفتن کرد

لوهان تا چند لحظه نگاهشو بین مینهی،خیار و‌ پوستکن صورتی تویه دستش گردوند و بعد با چشمای درشت شده پرسید

"فقط نگو که تویه یخچال مشروب پیدا کردی و الانم داری ماست خیار برای مزهٔ کنارش درست میکنی؟"

مینهی لبخند گنده ای زد و طوری سر تکون داد که موهای مشکیش یکم روی پیشونیش پخش شدن

لوهان یکم چشماشو مالوند و نزدیک ترین کتاب روی میز رو‌ سمت خودش کشید

"راستی لوگه .. آکبیاهارو تو خریدی؟"

"نه.. همون یه بار واسه هفت پشتم بس بود،وانتیه یه جوری نگاهم میکرد که انگار واسه خودم میخواستم تا حامله شم.."

پسر مو طلایی زمزمه کرد و بعد از گفتن تیکه آخر حرفش یه دور خودش رو با گیوتین اعدام کرد‌..نمیدونست چرا زندگی خودشو دوستاش همش دور محور نوار بهداشتی و کاندوم و حاملگی و زایمان میچرخه

"لوگه جدی فکرشو بکن تو دبیرستانتو تموم میکنی و میری دانشگاه ..منم دو سال باید بشینم کوانتوم و کُصنیوس بخونم بعد اون ریقو همش ونگ میزنه و جاشو خیس میکنه.. جدا بدبخت میشیم"

مینهی در حالی که خیار دوم رو برداشته بود و با حرص پوست میگرفتش تند تند گفت و برادر بزرگتش نگاه منزجرش رو نثارش کرد

Coffee & Cream (Vkook|Hunhan)Where stories live. Discover now