تکست بیست و پنجم

3.7K 776 89
                                    

تهیونگ صبح بعد در حالی از خواب بیدار شد که یک عدد جانگکوک پرسروصدا بغل دستش خوابیده بود،صورت جانگکوک حین خواب کاملا معصوم به نظر میرسید و تهیونگ حس کرد که اون لحظه خیلیییی براش ارزشمنده.تمام عمرش حتی فکرشم نکرده بود که ممکنه یه روزی برسه و اون بغل دست کراشش بخوابه.(یادداشت نویسنده:پوففففف ته،به زودی تو قراره کنارش لخت بگیری بخوابی و اِهِمش رو ساک بزنی)
پسر با احتیاط از رو مبل بلند شد جوری که مواظب بود اون یکی چرتش پاره نشه،و به سمت گوشی خودش رفت.همین الان ساعت ۱۱ بود پس اون فکر میکرد که کوکی هم دیگه تا الانا باید از خواب بیدار شده باشه.

ته💗:
کوووووووکیییییییی

ته💗:
صبح بخیییییرررررر

بعد از اینکه پیام رو فرستاد،صدای نوتیف دریافت پیام رو از اونطرف مبل شنید،احتمالا گوشی جانگکوک بوده.

ته💗:
درسته که الان تقریبا ظهره ولی

ته💗:
حدس بزن من کناااااررررر کی خوابیدم؟؟؟؟

ته💗:
حدس بزننننننن

ته💗:
لعنت کوکی ج بده دیگههههه


تلفن کوکی کماکان صدا میداد و اون دینگ دینگ های مزخرفش دیگه داشت رو اعصاب تهیونگ رژه میرفت.

کدوم خری داره بی‌وقفه به جانگکوک پیام میده؟!

..آیا اون یه استاکره؟؟با خودشون چه فکری کردن که اینجوری مزاحمش میشن؟!

تهیونگ گوشی خودش رو گذاشت پایین و گوشی جانگکوک رو برداشت.اون مردد بود برای اینکه آیا گوشی جانگکوک رو چک بکنه واسه فهمیدن اینکه فرستنده‌ی پیام ها کیه یا نه؛پس در نهایت قسم خورد که فقط یه بار این کارو انجام میده و دیگه تکرارش نمیکنه.
اون دکمه‌ی هوم رو فشار داد تا پیامها رو ببینه.

ته💗:
کوووووووکیییییییی
ته💗:
صبح بخیییییرررررر

چشماش گشاد شد و داد زد:"وات د فاک؟!"

جانگکوک خیلی یهویی از خواب پرید و چشماشو مالید:"چی؟چی؟؟"

"چ-چر--چراا-ت-تووو-اوه-ک-ک-کوکیییی هستی؟؟"
تهیونگ تا گفتن این جمله رو تموم کنه بارها به صورت رفت و برگشتی به صفحه‌ی گوشی و صورت جانگکوک نگاه کرد.

جانگکوک دهنش رو به آرومی باز کرد تا چیزی بگه اما ازونجایی که قادر به گفتن حتی یک کلمه نبود اون رو بست.

"تمام این مدت 'کوکی' ت-تو بودی؟!"

پسر موسیاه به آرومی و هراسان سرشو تکون داد و حقیقتا از ری‌اکشن تهیونگ میترسید.

"هولی شت!اوکی..اومممم...میدونی؟
ص-صبر کن!!تو اون کسی بودی که شماره‌ش رو زیر میزم گذاشته بود!!!"

تهیونگ سرش رو با گیجی خاروند.

جانگکوک آهی کشید.

شاید حالا دیگه وقتشه ‌که بهش توضیح بدم.

جانگکوک توضیح داد:
"ببین تهیونگ،من شماره‌مو تصادفی اونجا نذاشتم،و این کارو صرفا واسه تفریح هم انجام ندادم!"

"پ-پس واسه چی انجامش دادی؟.."

"واسه یه دلیل و جواب ساده."

"چ-چه جوابی؟..."

جانگکوک لبخند مغروری زد و خیلی ناگهانی متوقف شد:"اوه دیگه وقت رفتنه!!باید برم مراقب برادرم باشم!!!"

"چی-من فکر میکردم تو هیچ خویشاوندی نداری!!"
تهیونگ یه ابروشو بالا برد.

جانگکوک صدا و لحن تهیونگ رو تقلید کرد:
"جدی؟!فراموش کرده بودم بهت بگم برادر دارم!!!"

این کاملا حس یه دژاوو رو داشت.

"تو..؟"
سوال تهیونگ با خروج ناگهانی جانگکوک از خونه‌اش تو دهنش ماسید.

"خدافظ!"
در یک چشم به هم زدن،جانگکوک از خونه اش کاملا دور شده بود.

"چ-چی؟!"

Text Me & Sext me || KookVWhere stories live. Discover now