"تهیونگ؟................"
شت.
تهیونگ تو ذهنش به خودش فحش داد و خیلی آروم سرش رو به سمت صدا چرخوند.
با یه لبخند ضعیف باهاش احوالپرسی کرد:"ه-هی،جانگکوک."جانگکوک خیلی معذب جوابشو داد:"هی!فکر نمیکردم تو رو اینجا ببینم."
"هاها،منم همینطور............."
هر ثانیه که میگذشت جو بینشون سنگین تر و متشنج تر میشد و تهیونگ میخواست خودش رو بابت اینکه قبول کرده جاشو عوض کنه بکشه!
به ناگهان کل چراغهای باقیمونده خاموش شدن و این خبر از شروع شدن فیلم میداد.
جانگکوک پرسید:"حالت چطوره؟؟"
آخه چرا داری باهام حرف میزنی؟؟
"خو-خوب.تو چطور؟"
"منم خوبم،تو همچنان شبیه.."
تهیونگ حرفشو قطع گرد:"اوه نگاه کن فیلم شروع شد!"
از این طرفم دهن خودشو با پاپ کورن گِل گرفت."ر-راست میگی."
چهل و پنج دقیقهی آغازین فیلم خیلی خوب پیش رفت تا اینکه تهیونگ حس کرد حوصلهش سر رفته و میخواد چرت بزنه.سرش مدام میفتاد پایین و پردهی جلوی چشماش محو به نظر میرسید،و علیرغم اینکه فیلم واقعا جالب بود،کاری از دست تهیونگ برنیومد،به شدت خوابش میومد چون تقریبا شب قبلش رو اصلا نخوابیده بود.
یه دست نرم رو روی سر خودش حس کرد که اونو سمت شونهی یکی هل میده.تهیونگ گرما و یه عطری رو که همیشه عاشقش بود حس کرد،ولی نفهمید که سرشو رو شونهای گذاشته که صاحبش جانگکوکه.خودشم نمیتونست بگه که خوابش برد اون مدت رو یا نیمه بیدار بود.
صدایی دم گوش تهیونگ زمزمه کرد:"میدونستی من هیچوقت از دوست داشتنت دست نکشیدم؟"
حتما صدای فیلمه.
تهیونگ با خودش فکر کرد قبل از اینکه خوابش ببره."بیدار شو."
"ته،بیدار شو........"
"ته،فیلم تموم شده."
تهیونگ خمیازه کنان چشماشو وا کرد.پرده اسامی تیتراژ پایانی رو نمایش میداد و چراغها دوباره روشن شده بود،سرش رو برداشت و جانگکوک رو دید که ابروهاشو واسش بالا برده بود.
"تو کل فیلمو خواب بودی."
"کل....فیلم؟!"
تهیونگ با مغزی پوچ به پسر دیگه خیره موند و سعی کرد افکارش رو مرتب کنه.
"اوه فاک!"
تهیونگ خیلی عصبی چشماشو مالید و موهاشو مرتب کرد.
"اوه،متاسفم....که رو شونهی تو خوابم برد."
"مشکلی نیست،تو اونقدرام سنگین نیستی."
جانگکوک جواب داد در حالی که شونهاش رو نرمش میداد.
"من خیلیییی متاسفم جانگکوک ولی من-من الان باید برم.با یه دوست قرار دارم و.."
تهیونگ وسایلش رو جمع و گوشیش رو روشن کرد.هیچ پیامی از طرف جئونسینا واسش نیومده بود.
"اوه،خب منم همینطور،منم باید برم دوستمو ببینم پس-"
"پس خدافظ!"
تهیونگ به زور خنده ای کرد و از جایگاه خارج شد.در همین حین اون تقریبا سکندری خورد ازونجایی که فضای سالن کماکان یکم تاریک بود و اونم دید افتضاحی تو تاریکی داشت.
"خدافظ........"
جانگکوک آهی کشید.
اون روز واسه جانگکوک هیچ جالب نگذشت.اولش که دوست پسر سابقش تهیونگ رو دید،چیزی که باعث شد اون دوباره دلش برگشتن پیش همون پسر رو بخواد و دوم،اون نتونسته بود دوست مجازیش رو ملاقات کنه(وای خدا چقد اسکله😳).گوشیشو آورد بیرون و بهش پیام داد.
جئونسینا:
رفیق فیلم فاکی تموم شدهاجئونسینا:
کدوم نقطهی فاکی هستی الان؟جئونسینا:
من هنوز تو سینمام بیا پسجئونسینا:
میشه لطفا کون مرغیتو بیاری پیشم؟جئونسینا:
خودت بهم گفتی بعد فیلم همدیگه رو میبینیمتهکیم۴۲:
درستهتهکیم۴۲:
پنج دیقه دیگه اونجام الان تو دستشوییامجئونسینا:
باشخودشه.جانگکوک با خودش فکر کرد و گوشیش رو محکم تر گرفت.
امیدوارم که،خوب پیش بره.
STAI LEGGENDO
Text Me & Sext me || KookV
Casuale{کامل شده} فصل اول: ج: خداروشکر که کار احمقانهای ازم سر نزده حداقل! ت: ممکن بود برام عکس دیک بفرستی! ج: چی ت: چی وقتی تهیونگ شروع میکنه به پیام دادن به شماره ای که داخل میزش پنهون شده... (شامل پارتهای بسیاااااار کوتاه) _____________________________...