" سلام جانگکوکی!" جیمین از پسر مو پرکلاغی با لبخندی که حتی توی چشمهاش هم مشخص بود استقبال کرد." سلام جیمین، سلام یونگجه هیونگ "
جیمین لب و لوچه ش رو آویزون کرد و به جانگکوک زل زد " چرا انقدر رنگ پریده ای کوکی؟ اتفاقی افتاده؟ "
یونگجه متوجه لبخند زورکی روی صورت جانگکوک شد. سریع یه نگاهی به جانگکوک انداخت و رو به جیمین کرد " جیمینی!! فکر کنم یونگی داره صدات میکنه"
" و-واقعا؟؟ کج-کجاست؟؟ "
جانگکوک تقریبا به رفتارهای کیوت هیونگش نخودی خندید، بنظرش عجیب بود که جیمین بزرگترش بود.
وقتی جیمین رفت دنبال مردـش، مود جدی یونگجه سریعا فعال شد و حالا جانگکوک باید دنبال یه عذر و دلیل مزخرف دیگه میگشت که بپیچوندش.
" چه خبر کوچولو؟ "
" آسمون.. "
یونگجه توی کریدور مدرسه که شبیه بیابون بود از خنده پوکید، تعجبی هم نداشت، کلاس حدود بیست دقیقه پیش تموم شده بود. موهای پر کلاغی پسر رو بهم ریخت قبل از اینکه گلوش رو صاف بکنه.
" موضوع جانگهیونه؟ کار بدی باهات کرده؟"
جانگکوک سرش رو تکون داد، " نه.. "
دروغ.
" مطمئنی؟ ولی رنگ پریده تر از همیشه بنظر میای"
" اون کاری نکرده. من خوبم یونگجه هیونگ "
دروغ.
" اوکی ولی، اگه یکاری کرد که احساس کردی راحت نیستی میتونی همیشه بهم بگی. میدونی دیگه. "
" بهت میگم هرچی شد هیونگ "
یه دروغ گنده ی دیگه. هیچ. راهی وجود نداشت که سربار هیونگش بشه. این مشکل خودش بود خودش باید حلش میکرد.
" فقط خواستم بگم احساساتم برای تو هنوز هیچ تغییری نکرده " یونگجه گفت.
.
.
.
.
.
.
.
از تهته ♡
هی وقتت آزاده؟ اگه اره میتونی بیای خونم؟جانگکوک اه کشید و گوشیش رو توی جیبش کرد.
یه ترکیبی از حس خوشحالی و سرافکندگی توی سینش بود. خوشحال بود که بالاخره میتونست تهیونگ رو ببینه، و سرافکنده از اینکه مدام داشت از مشکلاتش فرار میکرد.
اون الان باید خونه میبود، ولی در حال حاضر اینجاست درحال قدم زدن سمت اتاق کار تهیونگ.
دقیقا همون ثانیه که در رو باز کرد، تهیونگ اون رو توی آغوش سفتش کشید، " دلم خیلی برات تنگ شده بود بیبی.. "
" هممم دل منم برات تنگ شده بود.. " تهیونگ حس کرد که از درون مرد وقتی که صورت قرمز شده ی جانگکوک رو دید. این یه صحنه بود که دوست داشت هر روز ببینه، البته به غیر از اون وقتایی که زیرش بود و تهیونگ داشت بفاکش میداد.
![](https://img.wattpad.com/cover/225018525-288-k980922.jpg)
YOU ARE READING
My son's best friend | TAEKOOK
Fanfiction" اون بهترین دوستِ پسرمه. این کار اشتباهه " " اما ددی، من بیشتر از پسر و زنت میتونم دوستت داشته باشم " ------------- اگه تهیونگ بخواد از یک چیز مطمئن باشه اینه که همیشه یه پدر خوب و همسر عالی بوده. زندگی عالی و بی نقص، یه زن زیبا و پسر دوست داشتنی...