c h a p t e r 10

1.4K 152 41
                                    




همونطور که سوکجین پسر کوچیکتر رو تا داخل خونه حمل می‌کرد و وقتی که روی مبل با پسر کوچیکتر روی پاهاش، نشست آهی کشید. 

جونگکوک آروم گریه کرد همونطور که پسر بزرگ‌تر سفت بغلش کرده بود و انگشت‌هاش رو توی موهاش می‌کشید، " جونگکوکا.. راجع به جانگهیون بهت چی گفتم ؟ "

" ا- اما هی-هیونگ- " نگاه جدی سوکجین بهش باعث شد که سکوت کنه.

" نه برادرت نمی‌تونه این کثافت کاری ها رو باهات انجام بده! نامجون- اهه نامجون راجع به این ماجرا می‌دونه ؟ "

جونگکوک سکوت کرد درحالی که سوکجین درحال ماساژ دادن شقیقه های خودش بود، " اگر تو قرار نیست کاری بکنی... من می‌کنم. "

" هیونگ منظورت چیه ؟ " جونگکوک زمزمه ی عصبی ای کرد. سوکجین بغلش کرد و با ملایمت از روی پاهاش بلندش کرد، " جانگهیون باید یاد بگیره که چی واقعا درسته و چی غلطه.. چونکه کاری که داری انجام می‌ده حقیقتا درست نیست "

" اما- " صدای کوبیده شدن در خونه اش باعث فریز شدن سوکجین شد، پس سریع جونگکوک رو گرفت و طبقه‌ی بالا دوید. وقتی که به اتاق مهمان رسیدن بالاخره ایستاد.

" هیونگ، کیه- "

" اینجا قایم شو ! " سوکجین با سرعت گفت و جونگکوک در جواب یه نگاه گیج تحویلش داد، ولی چیزی نگفت وقتی سوکجین شروع به هل دادنش کرد، " کیه- "

" سوکجین، خونه ای ؟ "

اون صدا باعث شد جونگکوک سرجاش منجمد بشه...

جانگهیون.

" ه-هیونگ لط-لطفا- "

" خفه شو و همین الان بلند شو " صداش خیلی جدی تر به نظر می‌رسید و با سرعت جونگکوک رو داخل اتاق پرت کرد، " دهنتو می‌بندی کوک و صدات درنمیاد... اومدممممم ! " و در رو بست و قفلش کرد.

جونگکوک رسما با نگاه کردن به اطرافش دچار حمله ی عصبی شد تا اینکه بالاخره یادش اومد.
سوکجین همیشه وقتی برای سفر کاری می‌رفت نگران این بود که دزدی یا کسی وارد خونه اش بشه و برای همین دوربین های مدار بسته داخل خونه اش نصب کرده بود.

پس با سرعت تعدادی جعبه که اونجا مانع دیدن چیزی شده بودن رو کنار زد و بینگو! یه کامپیوتر که این پشت مخفی شده بود.

از توی کامپیوتر با استرس به سوکجین نگاه کرد که در رو باز کرد. پشت در، جانگهیون با لباس های خونه اش بود.

" خب.. می‌خوای راجع به چی صحبت بکنی باهام عسلم؟ "

"عسلم؟؟ عسلممم؟؟ چرا سوکجین چیزی به من نگفته بود؟؟" جونگکوک با خودش فکر کرد و ناگهان توجهش دوباره به سوکجین که توسط دوربین های مدار بسته قابل مشاهده بود جلب شد.

To już koniec opublikowanych części.

⏰ Ostatnio Aktualizowane: Oct 17, 2021 ⏰

Dodaj to dzieło do Biblioteki, aby dostawać powiadomienia o nowych częściach!

My son's best friend | TAEKOOK Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz