[Running]

136 37 156
                                    

سیلور سرش رو توی گردن لوک فرو کرده بود وقتی پسر بلوند با سرانگشتاش به درچوبی خونه ی دوستش ضربه زد،
"لوک"
اولین چیزی که لوک توی پسر روبروش متوجهش شد،موهای تراشیده شده اش بود.
"موهات کجاست کل؟"
لوک سریع پرسید و گذاشت سیلور بره توی بغل کلوم
"کیوی بوی برگشته"
کلوم با خنده گفت و داشت به میکاپ چشم های آبی لوک نگاه میکرد،فقط صبر کرد تا لوک خودش حرف بزنه.

"بیا تو بلوندی"
لوک چشمهاشو چرخوند و ابروهاشو بالا انداخت،
"منو اونطوری صدا نزن و نه،تو نمیام"
کلوم با تعجب نگاهش کرد و گذاشت سیلور از بین دستاش پایین بپره و بره سمت اتاق تقریبا ۳۰ متریش
"چرا؟چیشده؟"
"چیزی نشده فقط چند روزی باید برم مسافرت"
کلوم نزدیک رفت و دستش رو روی شونه ی لوک گذاشت،
"ولی کار مدرسه چی لوک؟"
لوک دستشو روی مچ کلوم گذاشت و با لبخند مهربونش گفت،

"فعلا که چند روز همه چی روی هواست،احتمالا قراره یه اتفاقایی بیوفته"
لوک واضحا راجب زلزله ی صبح حرف زد،کلوم همچنان میخواست پسر چشم آبی رو توی خونه ببره،حتی میتونست حدس بزنه توی سر لوک چی میگذره.
"لوک...بیا تو راجبش حرف بزنیم"
"نه کل من فقط سوییچ ماشینتو میخوام،اگه میشه..."
کلوم سر تکون داد و توی اتاقش برگشت و چند ثانیه بعد با سوییچ ماشین قدیمی پدرش که الان متعلق به خودش بود نزدیک لوک اومد،
"لوکی..."

کلوم آروم زمزمه کرد و لوک محکم بغلش کرد و گذاشت دستاش لای موهای تیغ تیغیِ کلوم قدم بزنن.
"مراقب خودت باش"
کلوم در گوش لوک گفت و پسر بلوند موهاش رو بوسید و چند ثانیه بعد دیگه اثری ازش اونجا نبود.

لوک میدونست میتونه چه آهنگ هایی رو بین سی دی های توی داشبورد کلوم پیدا کنه،اولین چیزی که به چشمش خورد،رولینگ استونز بود،با خودش خندید رو سی دی و توی دستگاه هل داد،وقتی به سمت اتوبان 405میپیچید،قرار بود شهر رو ترک کنه.

وقتی توی پمپ بنزین توقف کرد میتونست پایین رفتن خورشید توی غرب رو ببینه،نوشابه ی توی دستش رو تکون داد و گذاشت مایع خنک توی قوطی فلزی کف دستاش رو خنک کنه،عاشق اینکار بود.

فقط دوباره رانندگی میکرد و آهنگای رولینگ استونز نیم ساعتی بود که جاشون رو به آهنگ های The1975داده بودن و حالا لوک میتونست با صدای دوست داشتنیش اونارو بلند بلند بخونه وقتی پاش رو،روی پدال گاز فشار میده و هوای مه گرفته ی اطرافش،تنفسش رو راحتتر میکنه.

پسر بلوند اونجا بود،بالاخره،خیلی حس بهتری داشت ولی دلش برای اشتون تنگ نشده بود؟نمیتونست انکارش کنه،چیزی که ازش فرار میکرد نه جک بود نه مادرش و نه اشتون و ایوان،خودش بود.
اون خیابون رو پایین رفت،از دوسال پیش تغییر زیادی نکرده بود فقط گرافیتی ها بیشتر شده بودن،
میدونست اشلی از دیدنش خوشحال میشه،پس با اطمینان سوییچ توی دستشو روی در فلزی کوبید،سی ثانیه بعد اون دختر با موهای تراشیده ی آبیش اونجا بود،
"لوکاس؟"
"اشلی"
دختر دستاشو باز کرد و لوک محکم بغلش کرد و از زمین یکم بلندش کرد،
"چقدر...بزرگتر شدی پسر"
لوک همینطور که اشلی رو توی بغلش گرفته بود رفت تو،هنوز آخرشب نشده بود ولی صدای موزیک از سالن بالای جایی که اون دختر بیشتر زندگیش رو گذرونده بود،میومد.
"و تو زیباتر و زیباتر"
دختر شیرین خندید با چشم های فندقیش که یکم میکاپ داشتن،
"لوکاس تو گی ای"

Superbloom[Lashton]Where stories live. Discover now