خواب دم صبحشون و نور گرمی که روشون افتاده بود با صدای زنگ گوشی به هم خورد.
+"فکر کردم امروز کاری نداری."
بکهیون همونطور که سرش رو توی بالشش فرو کرده بود گفت.
چانیول گوشیش رو برداشت و سریع از اتاق خواب بیرون رفت.
چشم هاش رو بست و سعی کرد تا دوباره بخوابه. سرش رو توی یکی دیگه از بالش ها فرو کرد ولی حالا دیگه کاملاً بیدار بود.
تصمیم گرفت از جاش بلند شه. روی زمین دنبال هر لباسی گشت تا بدن برهنش رو بپوشونه ولی تنها گزینه ی مناسبی که وجود داشت باکسر خودش با پیرهن سفید دکمه دار چانیول بود.
آستین های پیرهن رو بالا زد و دکمه هاش رو نصفه نیمه بست، یه جورایی خوشش میومد.
بکهیون از اتاق بیرون رفت و چانیول رو دید که روی کاناپه نشسته و به گوشیش خیره شده.
به آرومی ازش پرسید:
+"همه چیز خوبه؟"
چانیول گوشی رو دستش داد. یکی از وبسایت های خبرگذاری مهم دربارشون نوشته بود.
« پارک چانیول، تهیه کننده موفق و جایزه دار موسیقی، در رسوایی قرار گذاشتن با مردی ناشناخته.»
زیرش یه عکس از خودشون بود که دست هاشون رو به هم قفل کرده بودن و داشتن از ماشینشون فاصله میگرفتن، با یه مقاله درباره اینکه چانیول چطور هفته ها به دوست دخترش خیانت کرد و به خاطر یه پسر باهاش به هم زد.
هرچیزی که ازش اطلاعات درستی رو نداشتن توی اون مقاله نوشته بودن.
_" اون گروه ایدل منو اخراج کردن، منیجرشون گفت که نمیتونن از همین اول کار با شایعه ها دست و پنجه نرم کنن. خیلی ریسک داره!"
بکهیون آهی کشید و کنار چانیول نشست.
+" من متاسفم!"
با ناراحتی گفت. این دقیقاً همون چیزی بود که ازش میترسید، چانیول فقط خندید.
_" متاسف نباش! تو هیچ کار اشتباهی نکردی. یه عالمه شغل دیگه هم هست."
بکهیون رو روی پاهای خودش کشید. وقتی متوجه شد بکهیون چی پوشیده دهنش از تعجب باز موند.
_" بک، داری باهام چیکار میکنی؟"
با دیدن چهره بکهیون روبه روش نفس عمیقی کشید.
موهای به هم ریختش، لب های خیسش،
بدنِ گم شده توی اون پیرهن سفید.
چانیول کمرش رو گرفت و مجبورش کرد روی کاناپه دراز بکشه. روش خم شد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنش تا بدن بکهیون پیدا بشه و به محض اینکه لب های چانیول با اون پوست شیرین و وانیلیه بکهیون برخورد کرد، کل دنیا براش محو شد.____________
چانیول دوش گرفت و پیرهن دکمه دار و شلوار مناسبی رو پوشید. بعد از ناهار با یه سولو ارتیست قرار داشت. تازه شروع به کار کرده بود ولی میشد گفت سبک خودش رو داره و تا حالا که قرارش رو کنسل نکرده بود.
موهاش رو مرتب کرد، وسایلش رو برداشت و از خونه بیرون رفت.
به بکهیون التماس کرده بود تا بمونه، ریلکس کنه، شنا کنه یا نقاشی بکشه. دلش میخواست وقتی که برگشت بکهیون منتظرش بمونه.
بکهیون هم قبول کرده بود و یه جا نشسته بود و آماده شدن چانیول رو نگاه میکرد. این دفعه میموند و منتظر برگشتنش میشد.
وقتی که چانیول رفت حس کرد که راحت نیست. حس عجیبی بود که توی خونه یه نفر دیگه تنها باشی. بکهیون دور خونه میچرخید و سعی داشت که بهش عادت کنه. قهوه ساز رو روشن کرد ولی بعد متوجه شد کار کردن باهاش واقعاً براش سخته. دوست نداشت تلویزیون نگاه کنه، نمیتونست هم بره کافه مینسوک یا پارک، در واقع هیچ جا نمیتونست بره.
خونه چانیول مایل ها از همه چیز دور بود. تنها جایی که میتونست بره ساحل بود. بکهیون برای خودش لباس شنایی پیدا کرد و از پله ها، با تابلویی زیر بغلش پایین رفت و پا روی شن و ماسه های ساحل گذاشت.
STAI LEGGENDO
Hush ღ
Fantasyپارک چانیـول از لحظـهای که به دنیا اومد قلبـش ضــربان نداشـت هیچ ایده ای نداشت که تپیـدن قلب، چه حسـی میتونه داشته باشه. تمام عمرش رو مثل یه مرده متحرک زندگی کرده بود. تـا وقتیکه برای اولیـنبار با یه نقـاش شـر و شیطـون بـهنـام بیـون بکهیــون بـ...