+شت...!
دست و پام یخ کرده بود...
محض رضای خدا ، یعنی من واقعا مورد ازار و اذیت اجنه قرار گرفتم؟!
دستامو روی صورتم گذاشتم و نالیدم:+نهههه...
با ناامیدی دستامو پایین اوردم:
+آه...خیلی ترسناکه...
دستمو جلو بردم و در حالی که سرچ میکردم زمزمه کردم:
+یعنی باید از این اتاق برم؟!
و برگردم به اتاق قبلیم؟!سرمو با ناراحتی تکون دادم...من هنوز از این موضوع مطمئن نبودم پس نباید زود تصمیم میگرفتم...
دستمو زیر چونه ام زدم و در حالی که نژاد های مختلف گربه ها رو نگاه میکردم بلند زمزمه کردم:
+یه گربه ی سفید...
اومم...
یا شاید هم قهوه ای...
قهوه ای بگیرم یا سفید؟!_چرا سگ نمیگیری؟!
با شنیدن صدا از جام پریدم:
+بازم این صدای کوفتی...
_یااا...
+این صدا از کجا میاد لعنتی؟!
_چرا سگ نمیگیری...سگ که بهتره...
+به تو ربطی نداره فقط بگو کدوم گوری هستی؟!
چی هستی؟!
نکنه..._تو...تو فکر میکنی من جنم؟!...
با شنیدن صدای پر از حرصش ، لبخندی زدم و گفتم:
+پس فکر کردی برای چی می خوام گربه بگیرم؟!
صدا با حالت عصبیی بلند گفت:
_یاااا...من نه جنم نه هر کوفتی که تو ذهنته... این خرافات مسخره رو بریز دور...
شونه ای بالا انداختم:
+تا وقتی که فقط میتونم صدات رو بشنوم نمیتونم چیز دیگه ای برداشت کنم...
_آه واقعا که...علاوه بر ترسو بودنت یه دختر لجباز و غدی!
+من لجباز و غدم؟! حرفتو پس بگیر...
با نشنیدن جوابی بلند تر گفتم:
+حرفتو پس بگیر لعنتی!...
_کی حرفشو پس بگیره؟!
با ترس دستمو رو قلبم گذاشتم:
+مادرجون!!!
مادربزرگ در حالی که متعجب بود در رو بیشتر باز کرد:
_با خودت حرف میزنی دختر؟!
دستپاچه گفتم:
+اوه نه نه فقط...
مادربزرگ ابروهاشو بالا انداخت:
_فقط چی؟!
چشمم به لب تاب افتاد...بهانه ام جور شد :
YOU ARE READING
Am i forgot you?!
Fanfictionفیک: !?Am i forgot you کاپل: بکهیون x مین هی ژانر: تخیلی_رمنس_درام وضعیت: تمام شده. نویسنده: e_o_ov@ ❌در حال ویرایش❌ 1 #girlxboy