_دو روز بعد_
"بیون بکهیون"
جلوی آینه ایستادم و لبخندی مصنوعی به روی لب هام نشوندم...
با دیدن قیافه ی مضحکی که به خودم گرفته بودم ، یواش یواش لبخند از روی لب هام پاک شد...
حالم خوب بود!
تا وقتی پیش مین هی بودم حالم واقعا خوب بود!
اما اگه افکار مزخرف ام میومدن سراغم دیگه باید قید زندگی کردن رو میزدم!
درگیری های تمام نشدنی با افکار ، مغز و قلبم داشت از پا درم می اوردم...
و در نهایت مجبور شدم خودمو به نشنیدن و نادیده گرفتنشون بزنم ؛ تا بتونم کاری که باید انجام بدم رو عملی کنم...
نفس عمیق و کلافه ای کشیدم و از اتاق بیرون اومدم.
با صدای در به ساعت نگاه کردم و ابروهامو از تعجب بالا انداختم...به کیف پول روی میز جلوی کاناپه چنگ زدم و به سمت در رفتم.
بعد از تحویل گرفتن کوکی هایی که سفارش داده بودم و حساب کردن پولش ، در رو بستم و به سمت اشپزخونه رفتم.
کوکی هارو روی اپن قرار دادم و یادداشت روی یخچال کندم:
_امیدوارم روز خوبی رو داشته باشی پسرم! فایتینگ!^^♡
با لبخندی به خاطر یادداشت مادربزرگ ، به سمت سبد اماده ی روی میز رفتم و بازش کردم....
تمام چیز هایی که واسه یه پیک نیک لازم بود درونش قرار داشت.
به لطف مادر بزرگ کار من راحت شده بود.
با زدن عطر ، اماده شدنم رو به اتمام رسوندم و به سمت در پشت تابلو رفتم:
+مین هی؟
و چند تقه به در ضربه زدم.
با باز شدن در و نمایان شدن صورت خندون مین هی ، لبخندی زدم:+اماده ای؟
سری تکون داد و در حالی که کیفشو میبست گفت:
_اره...
دستشو گرفتم و اروم به سمت داخل اتاق کشیدم و در رو بستم.
+بریم که خوش بگذرونیم!
و با هم از اتاق بیرون اومدیم...
سبد جلوی در ورودی رو برداشتم که دست مین هی روی دستم قرار گرفت:
_بزار من بیارمش...
+نمیخواد سنگینه...
با سر به در اشاره کردم:
+در رو باز میکنی؟
سری تکون داد و در رو باز کرد.
در حالی که به سمت ماشین مادربزرگم میرفتیم گفتم:
CZYTASZ
Am i forgot you?!
Fanfictionفیک: !?Am i forgot you کاپل: بکهیون x مین هی ژانر: تخیلی_رمنس_درام وضعیت: تمام شده. نویسنده: e_o_ov@ ❌در حال ویرایش❌ 1 #girlxboy