orphanage

prologue

- سلااام بُشکهههه

پوکر فیس به لیسا نگاه کرد

* سلام کوآلا!

- اوه کامان(come on) فتی(fatty چاقالو) من حتی اونقدر زیاد نمیخوابم!

* لیسا! امروز اصلا حسش نیست ... ولم کن و بزار به کارم برسم!

لیسا خودش رو...میشه گفت...کیوت کرد ولی در واقعیت به دماغش نگاه میکرد که چشماش کج شه و لباشو جلو داده بود

- پیگی(piggy) مون حس یکم بازی رو نداره؟ اومووو!

پوکر به لیسا که هنوزم اون قیافه مسخرشو در می اورد و صورتش با صورت تهیونگ ده سانت بیشتر فاصله نداشت نگاه کرد و با انگشت وسطش پیشونی لیسا رو هول داد و از خودش دور کرد

لیسا با این حرکت تهیونگ ابرو هاشو جمع کرد

و ناراحت به ‌تهیونگ نگاه کرد

انگار واقعا امروز حوصله نداشت

با دقت به صورت تهیونگ نگاه کرد و حالا متوجه صورت سفید تر از حد معمول و عرق های روی صورت ته شد

با نگرانی دستاشو روی شونه ته که جلوش روی صندلیش نشسته بود گذاشت (لیسا جلوی میز ته واستاده)

- پیگی... حالت خوبه؟... چرا عرق کردی؟... صورتت چقد رنگ پریده اس!

+ زدنش!

با حرف جونگکوک به عقب برگشت و با تعجب به پسر محبوب دبیرستان نگاه کرد

- چ.... چی؟؟؟

+ دو سه تا از بچه های تیم ژیمناستیک بالا سرش بودن و داشتن میزدنش!

لیسا بعد از کمی فکر کردن به چیزی که جونگکوک گفت با عصبانیت بهش نگاه کرد

- تو اونجا بودی؟؟

+ اره

- و هیچکاری نکردی؟؟؟؟؟

جونگکوک یکی از ابروهاشو بالا انداخت و با پوکر فیس ترین حالت ممکن گفت

+ چیکار میکردم مثلا؟؟؟ دوست خودمو میزدم؟؟

لیسا با فکر کردن به حرف جونگکوک ابروهاشو در هم فرو برد و فکر کرد تا دوست ژیمناست جونگکوک رو به یاد بیاره

- منظورت ... پارک جیمینه؟؟

با صدای سرفه ای روشو با عصبانیت از جونگکوک برگردوند و با نگرانی به سمت تهیونگ رفت که حالا داشت با شدت سرفه میکرد

لیسا با ترس به بین انگشتای تهیونگ که کم کم داشت خون گرمش ازش میچکید نگاه کرد

-ت... ته؟؟؟... پیگی... حا.... حالت خوبه؟

سلام بچه ها
آمین هستم با یه فیک جدید اومدم 😍😍😍😍
هنوز در موردش تصمیم خاصی نگرفتم
آپ هاش هم‌ نامشخصه
ولی احتمال زیاد هروقت بخوام آپ کنم یا سر صبحه یا اخر شب 😂😂😂 روزایی که دیدین تعطیلی زیاده و یا مثلا چیزی شده که گیر معلما کم شده بدونین احتمالا اپ داریم 😂😂

اصلا معلوم نیس که میخوام مثل «پرتگاه» اونو پیچیده کنم یا یه فیک جذاب فلاف و عادی باشه

بریم ببینیم این فیک به کجا میرسه اخرش 😻😻😻