تنفر:
هوا کم کم روشن میشد ،ییبو تمام شب گذشته رو با خودش فکر کرده بود و نقشه کشیده بود، میخواست بدترین ضربه رو به شولان بزنه ، در طی ده سال گذشته تمام تلاشش رو برای جلب توجه و رضایت کامل شولان بکار برده بود، درسته ، ییبو کارهای زیادی برای این دختر ناسپاس انجام داده بود ، و در مقابل فقط محبت و توجه کامل اونو میخواست؛ اما هیچوقت برای شولان در درجه ی اول اهمیت نبود ، همیشه اون پسر لعنتی شیائو جان ، مرد اول زندگی شولان بود،و این مساله همیشه عذابش میداد.
وقتی جان رو برای تحصیل در آکادمی هنر شانگهای تشویق کرد ، تصور میکرد به شولان نزدیکتر خواهد شد ،اما هیچوقت نتونست به اون درجه از صمیمیت برسه
وقتی شولان اعلام کرد که نمیخواد به فرانسه بره و میخواد همینجا تو رشته ی اقتصاد درس بخونه ، باز هم زیاد تعجب نکرد، میدونست که شولان نمیخواد بیشتر از این از جان دور بشه!جان اما، در طی چهار سال گذشته ،نشون داده بود که ارزش حمایت مالی رو داشته، و هر سال با بهترین نمرات قبول شده بود، هرچند هیچوقت نتونست بفهمه این آدم خیرخواهی که خرج تحصیلش رو داده بود،کی بوده اما با کسب بهترین نمرات ،سعی میکرد اونو از خودش راضی نگه داره!
بجز ایام تعطیلات دانشگاهی نمیتونست به پکن برگرده ، و بیشترین چیزی که در این سالهای اخیر آزارش میداد تنهایی مادرش بود، و بیماری ریوی مزمنش که با بالارفتن سن و سالش بدتر شده بود.
شولان هم در این مدت همچنان نقش پررنگی توی زندگیش داشت، و هیچوقت از تماسهای گاه و بیگاهش غافل نمیشد ،وابستگی این دختر به جان بیش از حدی بود ،که ییبو بتونه اون دوتا رو به این روش از هم جدا کنه!
اما وقتی جان فارغ التحصیل شد ، و همون سال شولان هم در کنار ییبو در دانشگاه ملی پکن در رشته ی اقتصاد قبول شد ، شکل دیگه ای از روابط روزمره بین اون دوتا شکل گرفته بود.
حالا جان بنا به مدارک تحصیلی فوق العاده اش تونسته بود در موزه ی ملی هنر استخدام بشه ،و همزمان به نقاشی هم می پرداخت ، اما ییبو این فرصت هر روزه رو در اختیار داشت که با شولان باشه ، در محیط دانشگاه .....و مسیر رفت و برگشتشون ، همیشه در کنار شولان بود، و تمام تلاشش رو برای محافظت از شولان بکار میگرفت!
خیلی زود تمام پسرای دانشگاه فهمیده بودند که نباید دور وبر این دختر بپلکند ،چون اون یه بادیگارد فوق العاده سختگیر و خاص داشت که اجازه ی نزدیکی هیچ کسی رو بهش نمیداد.
و در این میان ، تنها کسی که از تلاشهای بیش از حد ییبو چندان استقبال نمیکرد ،شولان بود.
هر چقدر که مادرش میخواست توجه اونو به ییبو جلب کنه و مدام دم گوشش از این حرف میزد که ییبو بهت علاقه داره، اما ،دل شولان برای شیائو جان می تپید ،که روز بروز پر مشغله تر از قبل ازش دوری میکرد!
YOU ARE READING
Love & Hate
FanfictionLove & hate تمام شده📗📕 چی میشه اگه عاشق کسی بشی ، که مسبب همه ی بدبختیات بوده: جان فریاد کشید: لعنتییییی ...کثافتتتت... آشغال عوضییییی...ازت متنفرمممم! در حالیکه من زیر دست و پای تو بودم ، مادرم روی تخت بیمارستان جون میداد و من احمق اونجا نبودم...