بازی جدیدهیچ بخششی در کار نبود ،شولان بعد از اون اتفاق ، و در همون ساعات اولیه به جان رو آورده بود!
نکنه این نقشه ی دوتاشون بوده، ولی چرا ...چرا باید تا این حد پیش میرفتن؟ نه امکان نداره ؟
دارم دیوونه میشم ...آره دارم دیوونه میشم ...ولی چیزی که مسلمه اینه که در این وضعیت اومده پیش جان!
و جان هم منو دید ، مطمعنم لحظه ی اخر منو دید...اوه خدایا ...هر چی بیشتر بهش فکر میکنم عصبانی تر میشم ...نابودت میکنم شولان ...نابودت میکنم ...مطمعن باش!!🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
یک هفته از اون اتفاق میگذشت و شولان همچنان با مادرش جنگ و دعوا داشت، مادر بعد از اون آبروریزی و بی احترامی مسلم باید یه جوری از خانواده ی وانگ عذر خواهی میکرد، بارها تماس گرفته بود ، ولی خانم وانگ حاضر به صحبت نشده بود، و کاملا حق داشت ...حتی یک بار برای عذرخواهی رسمی به خونه شون رفته بود، اما بازهم خانم وانگ حاضر به دیدارش نشده بود!
و در تمام این اتفاقات شولان بهیچوجه حاضر به همراهی مادرش نبود، حتی یک بار هم با ییبو تماس نگرفته بود، البته بیشتر بخاطر شرم و خجالت شدیدی بود که در برابر ییبو احساس میکرد ! در این رابطه بیگناهترین فرد ییبو بود ، و حالا خودش رو مستحق دلخوری و بی توجهی ییبو و سرزنش اطرافیان میدونست.
×الو ... آقای لینگ من ییبو هستم ...وانگ ییبو !
×ممنونم ...بخاطر دارید که چهار سال قبل اسپانسر پسری شدم تا بتونه درس بخونه ...و بعد هم ازتون خواستم باهاش تماس بگیرید و کار در موزه ی هنر رو بهش پیشنهاد کنید ......حالا یه خواهش دیگه ازتون دارم ، لطفا در اولین فرصت عذرش رو بخواهید ...به هر روشی که خودتون صلاح میدونید ...این لطف شما هم بدون پاسخ نخواهد بود..
×اوه بله ..درسته ...بله ...متوجه هستم...ممنونم که هیچوقت منو از خودتون ناامید نمیکنید !!
و با یک تماس ساده ی دیگه ،تونست در طی یک هفته شیائو جان رو از کار بیکار کنه ...شاید فکر کنید بی انصافیه .....ولی ییبو دیگه بهیچوجه نمی خواست به کسی لطف کنه و به کسی اهمیت بده!
تا همین جا هم زیادی مهربون و با ملاحظه رفتار کرده بود، بخاطر خوشحالی اون دختر احمق ، هزینه ی زیادی پرداخت کرده بود، و حالا میخواست همه رو پس بگیره!
جان توی بیمارستان بود که رییسش باهاش تماس گرفت و ازش خواست در اسرع وقت به موزه برگرده ، و جان بهیچوجه فکر نمیکرد در این شرایط همچین بلایی سرش بیاد.+ اما ..اما قربان ...من نمیفهمم ، برای چی .... من چه خطایی کردم ...آخه ...
_آقای شیائو متاسفانه ، ما دیگه قادر به همکاری با شما نیستیم ...لطفا به حسابداری برید و تسویه حساب کنید ، در طی یکماه آینده فرصت دارید تا شغل جدیدی پیدا کنید ،متاسفیم و ممنون!
YOU ARE READING
Love & Hate
FanfictionLove & hate تمام شده📗📕 چی میشه اگه عاشق کسی بشی ، که مسبب همه ی بدبختیات بوده: جان فریاد کشید: لعنتییییی ...کثافتتتت... آشغال عوضییییی...ازت متنفرمممم! در حالیکه من زیر دست و پای تو بودم ، مادرم روی تخت بیمارستان جون میداد و من احمق اونجا نبودم...