پارت ۱۱

3K 412 210
                                    


______عشق ابدی______


اتفاقی که افتاد کاملا غیر منتظره بود ،ولی چیزی که ییبو فهمیده بود این بود که جان هنوز اونو نبخشیده بود و با فهمیدن این حقیقت ناامید شد ،ناراحت شد و درنهایت به این نتیجه رسید که باید بازم تغییر کنه ، و البته اینم فهمیده بود که باید این تغییرات آشکارو به گوش جان هم برسونه ، درسته ...
جان تا وقتی که مطمعن نمیشد که ییبو تغییر کرده چطور میتونست اونو ببخشه و آروم بشه!





همون روز یک گوشی جدید خرید و همون شب به جان پیام داد:
من هرگز قصد مزاحمت دوباره برای تو رو نداشتم ،متاسفم !
و برای اینکه حسن نیتم رو بهت ثابت کنم بزودی به پکن برمیگردم ،من برای یک دوره ی یه ساله به اینجا منتقل شده بودم و حالا که بحد کافی کار این شعبه رو توسعه دادم ،بقیه ی کارها رو به جانشینم واگذار میکنم و به دفتر مرکزی پکن برمیگردم ، متاسفم و خدا نگهدار!






با خوندن پیام ییبو ، بیشتر از اونکه از رفتن ییبو خوشحال بشه ، متعجب بود....
این اون وانگ ییبوی مغرور و لجبازی نبود که میشناخت و این تغییر رفتاری واسش عجیب بود!


اما بازم جوابی به ییبو نداد، بهر حال از رفتنش خوشحال بود و نمیخواست بیشتر از این به این مساله فکر کنه و خودشو درگیر کنه!









ییبو درست ده روز بعد از این اتفاق ، شانگهای رو ترک کرد و به پکن برگشت.
و جان رو تنها گذاشت ، البته همچنان از اصل مراقبت بیست و چهار ساعته تخلف نمیکرد ،چون نمیتونست برای بار دوم جان رو کاملا از دست بده !






اما این تغییر رفتاری بموقع و زیرکانه بالاخره روی جان هم تاثیر گذاشته بود و گاهی که به یاد این مساله می افتاد ،کنجکاوی درونیشو برای فهمیدن علت این تغییرات تحریک میکرد.







با گذشت ماههای بعدی ...
دوره ی اموزشی قبلی به پایان رسید و دانشجوها برای تعطیلات بین دو سال به مدت دوماه تعطیل شدند و  این دوره ی تعطیلی به جان فرصت فراغت بیشتر داده بود تا بعد از مدتها دوباره به نقاشی رو بیاره ، کاری که در طی سال گذشته و بخاطر مشکلات فراوان تقریبا فراموشش کرده بود.






دو هفته ی اول تعطیلات رو به همین ترتیب گذروند ، شانگهای شهر بزرگ و زیبایی بود و بندری بزرگ و پر رفت و آمد بود،جان هر روز به تماشای مردم و فعالیت های مختلف میپرداخت و قلم میزد.








اینکار همیشه باعث آرامش روحیش میشد و حالا میتونست در کنار خیابون در روزهای اخر هفته از مردم پرتره های سیاه قلم بکشه و یک منبع درآمد جدید هم پیدا کرده بود، تمام این تغییرات عالی به بهبود روح و جسم خسته و آسیب پذیرش کمک میکرد ؛ و همزمان از اینکه ییبو واقعا به قولش عمل کرده و در طی این چند ماه یکبار هم بسراغش نیومده بود، خوشحال و راضی بود.




Love & Hate Where stories live. Discover now