Part . 1

55 5 1
                                    

Part . 1
خب دوستان این سومین فیک منه اما متاسفانه دوتای اول تو اینستاگرام آپ شد و به پایان رسید:))
راستش من زیاد از فیکای کلیشه‌ای و بچه‌گونه خوشم نمیاد و به خاطر همین باید منتظر یه فیک متفاوت باشید و با خوندن چندپارت متوجه میشید🖤
........................................
بکهیون
پرونده‌ی رو به رومو هل دادم و دستمو تو موهام کشیدم ، نگام به پرونده که انگار با مسخره بهم نگاه میکرد افتاد
سرمو به صندلی تکیه دادم و حرفا تو سرم اکو میشد: واقعا مطمئنی میتونی؟ اینکار سخت‌تر از این حرفاست ، تو پیداش میکنی؟
چشامو باز کردم و چنگی به موهام زدم و تو دلم لعنتی به این پرونده کوفتی فرستادم ،
با صدای در سرمو بلند کردم و به چهره‌ی لوهان نگاه کردم و گفتم:چرا در نمیزنی؟
لوهان:این عادت مسخره و بیخودُ از سرت بنداز ، چرا باید در بزنم آخه ، واقعا در زدن کار مفیدیه؟ نه
+باشه باشه فقط بشین و بیخیالش شو
لوهان:هوم چته؟ درگیر این پرونده‌ای؟ فقط ببر اتاق اون پیرمرد و تحویلش بده ، بعدشم با خونسردی بگو من نمیتونم رو این پرونده کار کنم
+نمیتونم ، روزی که ازش خواستم این پرونده رو بده به من ، بهم گفت قضیه رو تمومش میکنی؟ انگار مطمئن بود نمیتونم
لوهان:مگه مهمه؟ این پرونده حتی سر و ته نداره چیو میخوای حل کنی؟ این حماقت و لجبازیو بزار کنار
+گفتم نمیتونم
لوهان:عه؟ خب جناب سرگرد میشه بگی این پرونده راجبه کیه؟ یا حتی از کجا منشأ میگیره؟
یقه‌ی لباسمو شل کردم و گفتم:نمیدونم
لوهان:اونوقت چیو میخوای حل کنی؟ حتما توقع داری مثل کتاب داستانای بچه‌ ۵ساله‌ها ، آقا پلیسه بره آدم بَده‌ی داستانو بگیره؟ یا پلیس قصه بره بزرگ‌ترین رئیس باند مافیا رو دستگیر کنه؟ یا مثلا مثل فیلما طرف گانگستره و با سیگار برگ و کت شلوارش منتظره تو بری پیداش کنی؟ بیخیال بک ؛ این چیزا واسه قصه و این حرفاس ، مطمئن باش اگه یه همچین چیزی‌عم باشه ؛ طرف از من و تو زرنگ‌تره
با حرص دستمو رو میز کوبیدم و گفتم:اره واسه داستاناس ، اما این عوضی‌ای که پرونده‌ش اینجاس ، هزارجور گند و کثافت بالا آورده و هیچکی براش مهم نیست ، چرا؟ چون همه ازش ترسیدن
لوهان:شایدم خیلی باهوشه
+لوهاااان
لوهان خندید و گفت:خب چیه؟ زیاد کتاب میخونی یا فیلم میبینی؟ قضیه پلیس و خلافکاره؟ خوبه یه ذره عقل داشتی ؛ اونم از دست دادی
+اصلا تو حالیت نیست ، برو گمشو بیرون
لوهان:آدم با هیونگش اینجوری صحبت میکنه؟ اومدم بگم بیا بریم نهار بیرون
+همینجا یچیز بخور من حوصله ندارم
لوهان:چی میگی حوصله ندارم؟ از جفت پا فلجی مگه؟ تکون بخور
+تو حساب میکنی؟
لوهان:اره به جهنم دیگه این همه به سگای خیابون کمک کردم؛ اینم روش
با مشت به بازوش کوبیدم که خندید و گفت:حقیقته
................
با لوهان رفتیم رستوران نزدیکه اداره و نشستیم سره میز
لوهان:ولی بکهیون جدی نمیخوای بیخیال این پرونده شی؟ بابا اصلا طرف شاید وجود خارجی نداره
-نمیدونم دیگه ، تلاشمو میکنم اما به قول تو بعید میدونم چیزی دستیگرم بشه
لوهان:اره اصلا اهمیت نداره ، چی گیره تو میاد تهش جز اعصاب خوردی؟
-اونوقت اینجوری میگی ، خودت سره چی این بلا سرت اومد؟ احیاناً یه پرونده نبود؟
لوهان:اون واسه قدیمه ، میدونی که به قول خودت من بازنشسته شدم و قید این چیزارو زدم
+بالاخره چیزیه که همیشه یادت میمونه وقتی بهش نگاه میکنی
لوهان:اره یادگاریه دیگه
برای اینکه بحثُ عوض کنم گفتم:اینجاعم غذاش خوبه ، چرا اصلا نمیومدیم؟
لوهان:چون تو اصلا از غارت بیرون نمیای
بکهیون:هیونگ توی هر حرفت یه طعنه به من نزنی ، قبول نیست؟
لوهان:نه قبول نیست خودت نمیدونی؟
+اره خسته نباشی میدونم ، حالا اگه غذاتو خوردی بریم
لوهان:چجوری خوردی؟ قورت دادی فقط؟ معده درد میگیری این کارا چیه ، الان تموم میشه
تا تموم شدن غذای لوهان من بلند شدم و رفتم سمت سرویس بهداشتی ، دستمو شستم و سرم پایین بود
با صدای دو رگه‌ای سرمو اوردم بالا و به چهره‌ی رو به روم نگاه کردم و‌ گفتم:بفرمایید با من بودید؟
لبخندی زد و گفت:بله فکر کنم این برای شماست ، از جیبتون افتاد
دستبندُ ازش گرفتم و گفتم:بله حتما افتاده ، خیلی ممنون
یکم بهم نگاه کرد و گفت:شما پلیسید؟
-بله یجورایی ، مشکلی پیش اومده؟
دستشو گرفت سمتم و‌ گفت:نه چه مشکلی ، خوشحال شدم
دستشو گرفتم و گفتم:منم همینطور بازم ممنون
سرشو تکون داد و رفت بیرون ، چقدر دستاش سرد بود
از سرویس اومدم بیرون و رفتم کناره لوهان و‌ گفتم:تموم شد؟
لوهان:اها اره ، راستی دستبندت از جیبت افتاد ، اما حوصلم نگرفت داد بزنم
+اره یه پسره بهم داد گفت از جیبم افتاده
لوهان:همون پالتو بلنده؟
+اره همون میشناسیش؟
لوهان:نه فقط دیدم داره میره اون طرف
-غذا میخوری یا حواست به بقیه‌ست؟
لوهان:هر دو گزینه
.............................
سوم شخص*
بالبخند و آرامش همیشگیش به آدم رو به روش زل زد
مرد با ترس به صورت خونسردش نگاه کرد و گفت:من معذرت میخوام بابت کارم ، دیگه تکرار نمیشه
دستشو تو جیب پالتوی بلند مشکیش کرد و خندید
از صدای خندش ، تن و بدن اون مرد به لرزه افتاد ، از تنها چیزی که متنفر بود صدای خنده‌ی اون بود
با التماس گفت:لطفا یه فرصت دیگه بهم بده
با لبخند بهش نگاه کرد و گفت:من بهت نگفتم کاره اشتباهی نکن؟
با ترس سر تکون داد و گفت:دیگه تکرارش نمیکنم
با دستش ضربه‌ی محکمی به سینه‌ی مرد زد و افتاد زمین
مچ دستشو بین دست دیگه‌ش گرفت و گفت:اجوشی معذرت میخام دیگه تکرار نمیشه
پای راستشو رو قفسه‌ی سینه‌ی مرد گذاشت و گفت:عااا دیگه تکرار نمیشه
پاشو با فشار بیشتری رو گردنش گذاشت و گفت:اینم دیگه تکرار نمیشه
بعد از چندثانیه پاشو برداشت و خم شد ، نشست کناره مرد و با خنده‌ گفت:معذرت خواهیه منو قبول میکنی؟ دیگه تکرار نمیشه
دستشو نوازش‌وار رو پیشونی مرد کشید و گفت:اشتباها تکرار میشن ، هرچقدم پشیمون بشی ، باز انجامش میدی ؛ اون لالایی کثیفش دوباره تو گوشت میپیچه و خب راستش منم نمیخوام دیگه ازت اشتباهی ببینم
بلند شد و از مرد فاصله گرفت و بالبخند سوار ماشینش شد

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Dec 16, 2020 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

•REAL• Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin