کوک و جیمین بهترین دوست های هم هستن و یک روز باهم به گالری جین، برادر جیمین میرن و توی نمایشگاه میچرخن. جیمین داره با برادرش حرف میزنه و حواسش پیش کوک نیست. موقع خداحافظی از برادرش و خارج شدن از نمایشگاه متوجه میشه کوک پشت سرش نمیاد برمیگرده میبینه به یک تابلو خیره شده. میره پیشش با خودش به بیرون میکشه اون رو ولی لحظه ی آخر کوک برمیگرده تا دوباره به تابلو نگاه کنه میبینه تابلویی دیگه اونجا نیست. _____________________ به کمک نوری که از فضای داخل سالن میومد تونست تابلو رو کمی ببینن برخلاف تابلوهای دیگه که تصویر انواع گل ها و ابادی های کوچیک رو نشون میداد، این تابلو مردی رو نشون میداد که مستقیم بهش ذل زده بود. مرد... این همون مردی بود که شب پیش توی خواب دیده بود. نه امکان نداشت الان هم خواب بود؟ دستی به تابلوی روی دیوار کشید و اروم زیر لب زمزمه کرد «تو کی هستی؟» همون لحظه صدای مرد توی سرش اکو شد «من محافظ روح توام» روز های آپ: پنجشنبه ها Fic cover:shaima_a
28 parts