Part 6

839 237 7
                                        


با جونگین و سهونی که پشت سرشون میومد، وارد پارتی شدن. چند نفر صداش کردن و چانیول همونطور که براشون دست تکون میداد، مستقیم سمت نوشیدنی ها رفت.
همونطور که موزیک پخش میشد و آدم های زیادی داشتن میرقصیدن، لیوان های بزرگی از نوشیدنی رو برداشتن. چانیول یه کاپ کوچیک از نوشیدنی ای که نمیشناخت رو خورد و کاپ بعدی رو بلافاصله پشت سرش پایین داد. همونطور که داشت نوشیدنیش رو میخورد، اون دختری که چند روز پیش دعوتشون کرده بود بهشون نزدیک شد. چانیول حتی اسمش رو هم نمیدونست و البته به تخمش هم نبود که بخواد بدونه.
"چه بوی خوبی میدی."
همونطور که خودش رو به چانیول میچسبوند بهش گفت.
_"مزه خوبی هم میدم."
چانیول گفت و قبل از اینکه یه نوشیدنی دیگه برداره، چشمکی به دختره که سرخ شده بود، زد.

****

جونگده همونطور که محکم دست بکهیون رو چسبیده بود، همراهش وارد مهمونی شد. لوهان به هرکسی که میدید اخم میکرد. فقط به خاطر جونگده بود که به اون مهمونی احمقانه اومده بود. همه برگشته بودن و نگاهشون میکردن و به خاطر ظاهرشون واقعاً سوپرایز شده بودن.
واقعاً تم لباسشون شبیه تم مهمونی نبود، خوب البته دوتاشون نبود، اون یکی دقیقاً همونطور که توی مهمونی ها لباس میپوشن لباس پوشیده بود و انگار که دقیقاً به همون مهمونی تعلق داشت.
لوهان به همه چیز با حالت تعجبی نگاه میکرد. از کسایی که با اون آهنگ کر کننده میرقصیدن تا دخترها و دامن های کوتاهشون و اون حجم از الکلی که روی میز آشپزخونه بود. جونگده با اون پیرهن دکمه دار و جینش، از همون اول مهمونی به خاطر بوی دود و سیگار به سرفه افتاده بود.
"این برای صدام اصلا خوب نیست."
با حالت سرزنشی ای رو به بکهیون گفت. بکهیون سرشار از اعتماد به نفس توی فضای مهمونی راه میرفت.
یه شلوار چرم و چسبون پوشیده بود با یه پیرهن مشکی آستین بلند و یقه هفتی که ساخته شده بود که ترقوه هاش رو نشون بده.
موهای بلوندش رو با رنگ نقره ای مانندی سایه زده بود و به جای عینکش لنز آبی رنگی گذاشته بود و یه خط چشم نازک کشیده بود. همه سرها سمتش چرخیده بودن و میتونست لذتی که از برق تحسین توی نگاه دیگران به وجود میاد رو حس کنه.
×"اون ها اومدن."
جونگین گفت و نگاهش رو روی لوهان قفل کرد که ترسیده به نظر میومد و پشت سر بکهیون خیره کننده و جونگده نگران راه میرفت.
×"دوست پسرت چه هات شده!"
جونگین با خنده رو به چانیول گفت که به خاطر خوردن پنج تا لیوان مشروب یه جورایی نیمه مست به نظر میرسید.
_" اون دوست پسر تخمی من نیست!"
چانیول گفت و کون دختری که از لحظه ورودشون بهش چسبیده بود رو بین دست هاش فشار داد تا مدرکی برای اثبات حرفش باشه.
×" به من دروغ نگو!"
جونگین هم شروع کرد به مدرک رو کردن.
×" من هم شما رو دیدم، توی کافه! شبیه دوتا دوست پسر کیوت داشتین با هم میلک شیک میخوردین."
چانیول وحشت زده شد، جونگین دیده بودشون؟
× شما دو تا خیلی کیوت به نظر میرسیدین، من و لوهان شبیه..."
جونگین با حالت نمایشی ای به قلبش چنگ زد و شروع کرد به مسخره بازی در آوردن .
چانیول وحشت کرده بود، برگشت و بکهیون رو دید که انگار داشت با نگاهش روحش رو سوراخ میکرد. چانیول حس مزخرفی داشت. دیوارهاش داشتن دوباره فرو میریختن و یه نفر داشت چیزی که پشت اون دیوارها مخفی کرده بود رو میدید. باید سریع یه راهی پیدا میکرد که از اون نگاه خلاص شه، همین الان.
چانیول ایستاد و اون دختر رو مخ که بهش چسبیده بود رو کنار زد.
جونگین مست کرده بود و هر دفعه با پوزخند نگاهش میکرد. چانیول یه اشتباه کرده بود. گذاشته بود که دیوارهاش فقط یه خورده فرو بریزن و یه نفر چیزی که پشتشون مخفی کرده بود رو ببینه، ولی خودش درستش میکرد.
سمت آشپزخونه رفت و یه بطری که نمیدونست چه چیزی توش هست رو برداشت. سعی کرد که برچسب روش رو بخونه ولی نمیتونست درست تمرکز کنه. بالأخره با هزار سختی متوجه شد که تکیلاست. بطری رو برداشت و سمت سالن مهمونی رفت، از اون سمت سالن میتونست بکهیون رو ببینه.
هر چقدر که بیشتر مشروب میخورد بیشتر حس میکرد که میخوادش ولی اون حسی که نسبت بهش داشت، داشت از قلبش میومد نه برعکس همه از اون پایین مایین ها! به دیوار پشت سرش تکیه داد. دوباره لبش رو به بطری مشروبش چسبوند و ازش خورد و بکهیون رو زیر نظر گرفت که چند تا دختر دور و برش میچرخیدن.
"لعنت بهش، اون خیلی خوشگله. "
" توی این جمع آدم های عوضی اون میدرخشه! "
" مثل یه نیلوفر وسط یه مردابه. "
چشم های چانیول با نزدیک شدن پسری به بکهیون تا جایی که میتونستن گشاد شدن. پسر قد کوتاه با موهای مشکی ای بود و فوق العاده جذاب. خودش رو توی جمع کسایی که اطراف بکهیون  بودن جا کرد و شروع کرد به دوستانه باهاشون حرف زدن.
چانیول نگاهش رو ازش نمیگرفت و منتظر بود که حرکاتش رو آروم آروم پیش ببره.
اون ها که نمیتونستن تموم شب رو مراقب بکهیون باشن. بالأخره بکهیون از دستشون در میرفت.
بالأخره اون پسره شروع کرد با بکهیون حرف زدن، ولی جونگده انگار که حساس ترین مراقب بچه دنیا باشه، تموم مدت به بکهیون چسبیده بود و نگاهش رو از اون پسر مو مشکی که داشت با بکهیون حرف میزد نمیگرفت. لوهان حواسش کمتر پیش اون ها بود و به جونگین نگاه میکرد.
چانیول یه قلپ دیگه از تکیلاش خورد و گذاشت که مشروب توی سیستم عصبیش پخش بشه. دید که بکهیون از جمعشون فاصله گرفت و فقط توی یه لحظه فلنگو بست. چانیول با این که مشروب خورده بود هنوز کنترل حرکاتش رو توی دستش داشت و فقط یکم تلو تلو میخورد ولی حواسش کاملاً سر جاش بود. دنبال بکهیون تا توی حیاط رفت.
دیدش که با چشم های بسته شدش به دیوار تکیه داده. صورتش رو توی هم کرد. انگار که یه جورایی داشت درد میکشید. چانیول خودش رو جمع و جور کرد و فکر کرد که خودشه. درست همون زمانی که باید حرکتش رو بزنه.
میدونست که اگر این فکرش رو پیش ببره، میفهمه که بکهیون هم فقط یه آدم دیگه برای به فاک دادنه نه چیز بیشتری. فقط یه آدم دم دستی دیگه!
سمت بکهیون رفت و دست هاش رو دو طرف شونش، به دیوار تکیه داد و بین بدن قوی خودش و دیوار گیرش انداخت. بکهیون فقط بهش خیره شده بود، نگاهش سرد و بدون ترس بود. انگار که حتی یه لحظه هم از پسر بلندتر که بدنش رو گیر انداخته بود نترسیده!
همین که میخواست حرف بزنه، بکهیون از زیر دست هاش بیرون سر خورد و گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و شروع کرد به تایپ کردن.
+"چی میخوای؟ "
_"تو رو!"
چانیول نفس عمیقی کشید و خودش رو دوباره به بکهیون نزدیک کرد. بکهیون به خاطر بوی شدید الکل خودش رو عقب کشید و دوباره تایپ کرد.
گوشیش رو جلوی چشم های چانیول تکون داد ولی چانیول چون مست بود نمیتونست درست پیام رو بخونه.
+"من تو رو نمیخوام، نه این شکلی! "
گیج شدگی و حس رد شدن ذهن چانیول رو درگیر کرده بود.
رد شدن؟
چیزی که هیچوقت حتی بهش فکر هم نمیکرد.
انگار که آتیش گذشتش رو شعله ور کرده بود و حس هایی رو توی چانیول به وجود آورده بود که نمیتونست تحملشون کنه.
به سر تا پای بکهیون نگاه کرد، به چشم های آبی رنگش، به موهای نرم و لختش. طوری که شلوارش بهش چسبیده بود و شبیه یه طعمه خوشمزه کرده بودش.
بکهیون چرخید تا بره و چانیول هم دنبالش رفت. دستش رو دراز کرد تا دست بکهیون رو بگیره، ولی دستش به کمر بکهیون خورد و بکهیون از درد صورتش رو توی هم کشید. خشم توی چشم های بکهیون جوشید و سمت چانیول چرخید و گوشیش رو بیرون کشید.
+" بهم دست نزن، اذیتم میکنی! "
چانیول بطری تکیلا رو روی زمین انداخت و مایع توش، روی زمین پخش شد. همونجا ایستاد و دور شدن بکهیون رو تماشا کرد. وقتی سرش رو بالا گرفت، تنها چیزی که دید چهره جونگین بود که داشت بهش میخندید.
×" وااو، هیچ وقت فکر نمیکردم که همچین روزی رو ببینم!"
جونگین هنوز داشت میخندید و نوشیدنی ای که توی دستش بود، به خاطر تلو تلو خوردن داشت روی زمین میریخت.
×"پارک چانیول بزرگ رد شد!"
چانیول چشم غره ای بهش رفت. اطرافش رو نگاه کرد و دید که سهون هم همراه چند نفر دیگه دارن میخندن.
_" فاک بهش، نشونش میدم! "
خشم و عصبانیت داشت درونش میجوشید. به داخل سالن برگشت و دید که لوهان داشت از دستشویی یا هرجایی که بود برمیگشت. اونم تنها!
چانیول نگاهی به پسر بی گناه انداخت و نگاهی هم به جونگین کرد که هنوز داشت بهش میخندید. همونطور که پشت سر لوهان شروع به راه رفتن کرد، متوجه نگاه بکهیون روی خودش نشد. دست لوهان رو گرفت و متوقفش کرد.
لوهان برگشت تا ببینه کسی که دستش رو گرفته چی میخواد ولی با لب های چانیول مواجه شد که روی لب های خودش قرار گرفتن.
چانیول محکم گرفته بودش و لب هاش رو میبوسید و به زور میخواست زبونش رو توی دهن لوهان جا بده. متوجه تقلاهای لوهان شد و ازش فاصله گرفت و با دیدن اون نگاه گیج و ترسیده توی چشم هاش، بلند زیر خنده زد.
چانیول با پوزخند نگاهی به بکهیون و بعد هم به جونگین که داشت سمتش میومد انداخت و بعد لوهان رو ول کرد.
سمت اشپزخونه رفت تا یه چیز دیگه برای خوردن پیدا کنه که مزه لب های لوهان رو از بین ببره.
توی سالن رو نگاه کرد و دید که لوهان و دوست هاش دارن از مهمونی بیرون میرن.
_" این بهت میفهونه که اون قدرها هم خاص نیستی بکهیون! "
یه بطری که شبیه بطری های وودکا بود رو از روی میز برداشت و مستقیم سمت جونگین خشمگین رفت.
×" برای چی اون کار رو کردی؟"
جونگین یقه چانیول رو چنگ زد و بلند داد کشید.
_" چون به من خندیدی، به علاوه که من هیچ چیز خاصی توی اون پسره نمیبینم جونگین، یا هیچ کدوم دیگشون! همشون شبیه هم هستن. اون بچه آهوی عزیزت هم میتونه بره برای دوست هاش تعریف کنه که من چقدر خوب میبوسم و شاید به خاطر همین هم که شده توی لعنتی دیگه هیچوقت به من نخندی!"
چانیول نیشخندی زد ولی به خاطر وودکا اونقدری مست شده بود که مشتی که سمتش میومد رو ندید. جونگین مشتش رو دقیقاً سمت راست صورت چانیول خالی کرد.
دومی رو توی دهنش و با مشت سومی روی زمین پرتش کرد. چشم چانیول سیاهی رفت و چند لحظه طول کشید تا بفهمه که پخش زمین شده.
×"تو یه خودخواه حروم زاده هستی چانیول! جای تعجبی نیست که بکهیون نمیخوادت."
صورت جونگین آخرین چیزی بود که قبل از تاریکی مطلقی که جلوی چشم هاش رو گرفت، دید.

Magic Of Your VoiceWhere stories live. Discover now