Part 1

1.9K 310 19
                                    


چانیول روی چمن های تازه مرتب شده راه میرفت. خورشید تابستونیِ داغ وسط آسمون میدرخشید. به طور غیرمعمولی هوا برای این موقع سال گرم بود و هنوز شش هفته به تموم شدن دانشگاه مونده بود.
چانیول میخواست سال دوم دانشگاهش رو پشت سر بذاره و هنوز دو سال دیگه مونده بود تا بطور کل تمومش کنه. درس خوندن توی رشته تهیه کنندگی موسیقی ریسکی بود که خودش انتخابش کرده بود ولی یه روز باید نتیجه میداد.
به نظرش توی موسیقی به عنوان یه آهنگساز و آهنگ‌نویس، یه استعداد فوق العاده داشت که کشفش کرده بود و به احتمال خیلی زیاد به عنوان بهترین دانشجوی موسیقی فارق التحصیل میشد.
امسال رو هم میخواست به عنوان بهترین دانشجو توی بخش موسیقی کلاسیک، توی دانشگاه هنرهای زیبایی سئول تموم کنه.
موهای مشکیش که کمی بلند شده بود رو از روی چشمش کنار زد و به گروهی از دخترها که کنار ساختمون ایستاده بودن و میخندیدن و نگاهش میکردن، لبخندی زد.
ظاهرش هیچ شباهتی به موسیقیدان های کلاسیک نداشت. قد بلند بود با بدنی ماهیچه ای، دست های کشیده و پینه بسته ای داشت که بیشتر وقت‌ها گیتارش بینشون بود و درنهایت، خودش هم میدونست که چقدر جذابه.
با قدم های بلندی، مثل یه راک استار وارد ساختمون شد، مثل هر روز، جین مشکی و تیشرت سفید پوشیده بود، موهای مشکی و بلندش براق بودن و با چشم های مشکیش دل هر دختری رو توی دانشگاهشون میبرد.
با سروصدا روی صندلی نشست.
×" سلام پسر."
سمت دوستش جونگین خم شد.
_"برای امتحان اماده ای؟"
جونگین خندید و مشتی به سینش زد.
×" معلومه، از لوهان خواستم تا قطعه ای که نوشته بودم رو بخونه و اونم قبول کرد."
چانیول چشم هاش رو چرخوند. میدونست که این قضیه به کجا ختم میشه.
جونگین خیلی استعداد داشت، از جمله رقصیدن و مخ زدن. این دفعه هم هدفش یه ووکالیست ساکت ولی معروف بود که چشم های قهوه ایه زیبایی داشت با یه لبخند شیرین. جونگین با اون حرف های شیرینیش مخش رو میزد، برای چند هفته خیلی خشن به فاکش میداد و بعد هم ازش دل زده میشد، این روال کار همیشگیش بود.
ولی توی اعماق قلبش، چانیول خودش میدونست که خودش هم همچین بهتر نیست. فرق بین دوتا دوست عشق بود. جونگین خیلی سریع و عمیق عاشق میشد و به همون راحتی که عاشق شده بود هم از طرف دل میکند ولی چانیول...
اون لعنتی اصلاً عاشق نمیشد.
پیش خودش خندید و فکر کرد که اصلاً تواناییش رو داره یا نه؟
عشق؟! بی ربط، غیر ضروری، بی معنی!
چانیول فقط دوستی میخواست نه چیز دیگه ای. اون به یه همراه، خوشگذرونی و پارتی و بعضی وقت ها هم به یه حواسپرتی مثل یه دختر خوشگل یا حتی یه پسر کیوت! احتیاج داشت.
مهم نبود که چطور باشه، سکس گروهی، یه به فاک دادن سریع یا یه شب به یاد موندنی. و روز بعد برمیگشت به زندگیه عادیش، انگار که اصلاً هیچ اتفاقی نیفتاده.
چانیول اینطوری دوست داشت.
بعضی وقت ها کسایی که باهاشون خوابیده بود سعی میکردن که شمارشون رو بهش بدن، روی در خوابگاهش براش یادداشت میذاشتن و دنبالش تا در کلاس هاش میرفتن ولی چانیول سعی میکرد خیلی مودبانه بهشون بفهمونه که علاقه ای به ادامه این رابطه نداره، اگر قبول نکردن با زور و اگر حتی این رو هم قبول نکردن با هر روش غیرمودبانه ای که تونست.
پارک چانیول اهمیت نمیداد.
پارک چانیول به هیچکس احتیاج نداشت.
پارک چانیول عاشق نمیشد.
توی افکارش غرق بود و استادشون بدون وقفه به حرف زدنش ادامه میداد و ادامه میداد.
هیچکس رو نداشت که بخواد قطعش رو توی امتحان بخونه. نوت های آهنگ برای صدای خودش زیادی بالا بود و نمیخواست که براش وقت بذاره و تمرین کنه.
به علاوه اینکه میخواست پیانو بزنه و نمیخواست انرژیش رو برای خوندن بذاره. دو تا انتخاب داشت، با گیتار با نوت های پایین تری تمرینش کنه و قطعش رو خودش بخونه، یا اینکه یه نفر رو پیدا کنه که براش بخونتش.
ولی کی؟

Magic Of Your VoiceWhere stories live. Discover now