Part 4

757 237 5
                                    

جونگین بهش چشمکی زد و گفت:
×"دیشب مشغول بودی، ها؟"
مطمئنا الان داشت یه داستان توی ذهنش میساخت که چانیول دیشب سمت بار رفته، چند تا دختر بلند کرده و احتمالاً تا خود صبح پوزیشن های مختلفی رو باهاشون رفته.
با شنیدن حرف چانیول و اینکه تموم داستان هایی که توی ذهنش ساخته بود همه پوچ بودن، نا امید شد.
_" نتونستم بخوابم."
×" بیخیال پسر. بگو که حداقل با اون دختره که همیشه بیرون از کافه منتظرت میمونه داشتی وقت میگذروندی؟"
چانیول جونگین رو نادیده گرفت و چرخید تا روی چمن ها دراز بکشه.
هوا به اندازه دیروز گرم بود و انرژی همه رو گرفته بود.
_" نه، فقط نتونستم بخوابم. بخاطر همین یکم اطراف محوطه قدم زدم. همین!"
داشت سوتی میداد ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد.
_" شایدم به هر حال شمارش رو گرفته باشم. میدونی؟ اون قدرها هم کیوت نیست و یه جورایی ناامید کنندس."
به جونگین چشمکی زد و جونگین هم خندید و رد نگاهش سمت کافه رو دنبال کرد.
سهون همون طور که نگاهشون میکرد با تعجب گفت:
=" چانیول انگار که میخواد با تموم دخترهای دانشگاه بخوابه، مگه نه؟"
هیچکدومشون متوجه پسری با چشم های غمگین که داشت نگاهشون میکرد نشدن. طبق معمول هیچکس متوجه چانیول واقعی نشده بود.
نمیتونم اونطوری نگاهش کنم. نمیتونم!
چانیول نمیخواست قبول کنه که این یکی فرق داره. ولی میتونست حتی با نگاه کردن به بکهیون توی اون شلوغی جمعیت هم متوجهش بشه.
میتونست اون ارتباطی که بینشون شکل گرفته رو متوجه بشه.
وقتی که ناخوداگاه متوجه نگاه بکهیون روی خودش شد، نتونست دنبال اون دختره بره و شمارش رو بگیره.
به جاش ازش گذشت، تلاشش رو برای به وجود آوردن یه مکالمه نادیده گرفت و به جای همه این ها برای خودش یه نوشیدنی گرفت.

****

بعد از اون شب، چند روزی میشد که ندیده بودش ولی حضورش رو اطرافش حس میکرد و این، نفس کشیدن رو براش سخت میکرد و بالاخره دیدش.
آستین های هودی گشادش تا روی انگشت هاش پایین اومده بود.
داشت به حرف دوست هاش گوش میکرد و میخندید ولی چشم هاش اون دردی که داشتن رو فریاد میکشیدن. چانیول میتونست ببیندش. میتونست مستقیم درون بکهیون رو ببینه و بکهیون هم همین طور.
و این چیزی بود که از همه چیز بیشتر میترسوندش.
اون سال ها وقت گذاشته بود که دیوارهای دورش رو بسازه، نمیذاشت کسی اون دیوارها رو بشکنه.
×"سلام!"
انگار جونگین کسی بود که قرار بود همیشه چانیول رو از تو افکارش بیرون بکشه.
×"امروز بعد از ناهار وقت آزاد داریم، میخوای به جای اون روز، امروز بریم ساحل؟"
جونگین میگفت و همزمان نگاهش به یه گروه از بچه های موسیقی سال سومی بود که اون سمت محوطه نشسته بودن. چانیول از ایدش خوشش اومد.
_"باشه، تو برو با اون ها صحبت کن ببین میخوان بیان یا نه؟"
جونگین با شنیدن حرف چانیول فوراً سرخ شد و سایه ای صورتی روی گونه های شکلاتیش نشست.
×"من نمیرم اونجا. خودت برو!"
برای اولین بار بعد از اون دوران مزخرف نوجوونیش، چانیول استرس گرفته بود.
اون نمیخواست کسی باشه که میره پیش اون بچه ها. حس کرد که صورتش سرخ شده و با فهمیدنش کاملاً گیج شد. اون خجالت کشیده بود.
سهون و جونگین هر دو داشتن با کنجکاوی نگاهش میکردن، نباید میذاشت اون ها چیزی بفهمن.
پارک چانیول خجالت نمیکشید.
پارک چانیول هر چیزی که میخواست رو به دست می اورد.
_"باشه، خودم میرم بهشون میگم."
از جاش بلند شد و اون سمت محوطه رفت. تموم دختر هایی که بهش لبخند میزدن و تموم چشم هایی که روش بودن رو نادیده گرفت.
وقتی نگاه بکهیون رو روی خودش دید، دوباره سرخ شد. نتونست کاری انجام بده و یه لبخند احمقانه زد.
ولی سریع به خودش اومد و شد کسی که باید میبود.
_"سلام بچه ها!"
لبخندی زد و رو به بکهیون چشمکی زد.
_" ما امروز رو وقت آزاد داریم و میخوایم بریم ساحل."
سمت لوهان چرخید و به جونگین اشاره کرد.
_" جونگین واقعاً دلش میخواد که تو بیای."
چشم های لوهان درشت شدن و چرخید تا چهره جونگین رو که با یه لبخند هات بهش خیره شده بود، ببینه.
_" چی میگین؟ دوست دارین با ما بیاین بیرون ؟"
دوباره به بکهیون لبخندی زد که سرش بین چهره های لوهان و جونگده میچرخید. بالاخره جونگده جواب داد.
" میشه بهمون 5 دقیقه وقت بدین؟"
_" البته!"
چانیول با اینکه خود واقعیش رو نگه داره و جلوی اون پسر با چشم های غمگین و موهای لخت نشون نده مشکل داشت. چرخید و سمت جونگین و سهون رفت.
بکهیون گوشیش رو بیرون آورد و با سرعت تایپ کرد.
+"ما قطعاً باید بریم! "
" من نمیخوام برم."
جونگده داشت باهاش مخالفت میکرد.
"اون پارک چانیول آدم درستی نیست. اگر اون جا الکل داشته باشن چی بکهیون؟ اون برات یه نقشه هایی داره. خیلی مشخصه! اگر نتونه خودش رو کنترل کنه چی؟"
بکهیون میتونست بگه جونگده زیادی نگران بود. میدونست که این نگرانی هاش از کجا میان.
~"منم نمیخوام برم!"
لوهان با خجالت گفت.
~" جونگین همش میخواد باهام حرف بزنه، لاس بزنه، معذبم میکنه. میدونم تا حالا با چند تا پسر بوده، نمیخوام طعمه بعدیش باشم."
بکهیون دوباره چیزی تایپ کرد و نشون هردوتاشون داد.

Magic Of Your VoiceWhere stories live. Discover now