پارت7

418 84 9
                                    


باترس و لرز قدم به قدم به سمتش نزدیک تر میشدم.
مشتامو اونقدر فشار داده بودم که انگشتام درد گرفته بودن ولی نمیتونستم آروم باشم.
هرچی نزدیک تر میرفتم نیشخندش پر رنگ تر میشد تا جایی که به لبخند تبدیل شده بود.

نمی فهمیدم چرا داره لبخند میزنه.
تو فاصله بیست سانتی ازش ایستادم؛ آب دهنمو قورت دادم و دستامو بالا آوردم. با ندیدن حرکتی ازش شجاعتمو جمع کردم و دستمو به کلاه شنلش رسوندم.

دو طرف کلاهشو گرفتمو به سمت عقب هلش دادم. انگشتام سفید شده بودن و لبه کلاهش تو دستم مچاله شده بود.
باترس بازم کلاهشو هل دادم که روی شونه هاش افتاد و چهره اش پیدا شد.

چشمای آبی یخی شو بهم دوخته بود و با لبخند بهم خیره شده بود.
برق تو چشماش باعث شد جرقه ای تو ذهنم بخوره که درد بدی تو سرم پیچید.

چشمام سیاهی رفت. دستامو که هنوز کنار سرش نگه داشته بودم بی اختیار به شونه اش چنگ زدم تا از افتادنم جلوگیری کنم.

دست راستش دور کمرم حلقه شد و باعث شد تعادلمو حفظ کنم.
خواستم ازش دور بشم که دستشو زیر چونه ام گذاشت و سرمو بالا آورد.
نگاهم به نگاهش قفل شد، چشماش کاملا بنفش شده بودن و بلاخره به یاد آوردم تموم اون چیزهایی رو که فراموش کرده بودم.

قطره اشک درشتی از چشمام چکید که لبخندی زد و چشماش دوباره به آبی یخی های آشنای من دراومدن.

دست چپشو از زیر چونم بالا آورد و اشک گونمو پاک کرد، اما چشمای من لجبازی کردن و بیشتر باریدن. دستامو که هنوزم روی شونه هاش بودن دور گردنش حلقه کردم.
تو آغوشش فرو رفتم و هق زدم.
دستاش دور کمرم سفت تر شد و منو به خودش فشرد.
چونشو روی سرم گذاشت و پشتمو نوازش کرد. اونقدر نوازشم کرد و سرمو بوسید تا اینکه هق هق هام آروم تر شدن.

آروم سرمو از سینش بیرون آوردم و به صورت دوست داشتنیش خیره شدم. من بیست سال بود که ازش دور بودم، بدون اینکه خبر داشته باشم.

دست راستمو بالا آوردم و روی گونش گذاشتم. صورتش خیس بود و مشخص بود اونم پا به پای من گریه کرده.
انگشت شصتمو زیر پلکش کشیدم. به سختی لبامو از هم جداکردم
_چ.... چرا..این...اینقدر دیر اومدی؟

با زدن این حرف اشکام که بند اومده بودن دوباره روی صورتم ریختن.
هم دلتنگش بودم و هم پر از دلخوری.

_میدونم زودتر از اینا پیدام کرده بودی، ولی چرا الان؟ چرا بعد از بیست سال؟چرا زودتر سمتم نیومدی؟

لبخندی زد ولی جوابی بهم نداد. اخمامو توهم کشیدم

_جوابمو بده.
بلاخره لبهاشو از هم فاصله داد و من تونستم صدای بمشو که عمیق تر از همیشه بود بشنوم

+هنوزم مثل قبلنا دستور میدی!

خواستم اعتراض کنم که انگشت اشاره اشو روی لبام گذاشت.

Devile Priencee(پرنس شیطانی)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon